قوه خشم آن را رهبرى نمايد، و به همين نحو است ساير معانى و سانحه هاى ذهنى كه شمارش آنها از توان بيرون و استحضار آنها موجب ايذاء قوه تذكر مى باشد.
غايت فعل عابث و نائم و اين اعتقاد تو كه فعل (عابث ونائم) به غايتى نرسيده و مستند به غرضى نيست و از قصد ذهنى سرچشمه نگرفته است، وهم و پندارى بيش نيست بلكه چيزى كه در مورد فعل عبث وجود دارد اين است كه غايت عقلى و غرض فكرى ندارد و مبدأ و غايت آن از سنخ تخيل است انسان نائم نيز در حالت خواب، داراى نوعى توهم است و به واسطه آن توهم، جنبش و حركت مى كند، اگر چه اين جنبش او ناشى از رأى ثابت يا اعتقاد ظنى نيست، بلكه برخاسته از نوعى اشاره گذرا و برانگيزنده معنا مى باشد، و گاهى نيز داراى نوعى احساس است كه نسبت آن به احساس انسان بيدار نسبت تلويح به فكر است، هر چند احساس مزبور آشكار و راسخ و مركوز در ذهن نمى باشد.
اصولا باطن انسان خوابيده، بيدار و قوه و هم او عامل، و غريزه طلب و آرزوى او مشغول رصد است، تنها قواى ظاهرى او خوابيده اند نه قواى باطنى وى، و قوه شوق در درون او سرپا و هوشيار است. در نتيجه، سنحات ذهنى انسان خوابيده آن گونه قوه شوق وى را تحريك مى كند كه در حال بيدارى قوه شوق تحريك مى كند، خواه اين سوانح ذهنى از قبيل الهام رأى باشد و يا از قبيل ايهام ظن و يا اينكه جنبشى از سوى خيال و شوق باشد كه با قوه عزم و تصميم همراه شده است، و قوه عزم، سلطان و مربى قوه حركت است، پس هرگاه قوه شوق با او همراه شده و ياريش دهد قوه عزم را به تحريك عضو وامى دارد و در نتيجه فعل، تحقق مى پذيرد.
از اين بحث روشن شد كه هر فعل ارادى كه از انسان صادر مى شود مصدر و منشأ