انتزاع مى كند، خيريت و شريت هم عناوينى است انتزاعى كه تنها منشأ انتزاع آنها را بايد در عالم جستجو كرد و نه ما بازاء عينى آنها را.
ثالثا: وجود هيچ چيزى براى خودش شر نيست و همچنين بقاء و كمال هر موجودى براى خودش خير است، وشر بودن موجودى براى موجود ديگر هم بالعرض است. پس هيچ موجودى نه از نظر ماهيت، شر است و نه مى توان آن را منشأ انتزاع ذاتى براى مفهوم شر دانست.
پس آنچه ذاتا منشأ انتزاع شر به شمار مى رود، جهت نقصى است كه در موجودى لحاظ مى شود كه شأنيت كمال مقابل آن را داشته باشد. و به ديگر سخن:
شر بالذات، عدم ملكه خير است: مانند كرى، كورى، بيمارى، نادانى و ناتوانى در برابر شنوايى، بينايى، سلامتى، دانايى و توانايى.
بنابر اين، ناقص بودن هر يك از مجردات تام، نسبت به مجرد بالاتر يا فاقد بودن هر يك از مجردات هم عرض نسبت به كمالات ديگران را نمى توان شرى براى آن به حساب آورد، زيرا شأنيت واجد شدن آن كمال را ندارد.
حاصل آنكه: هيچ موجودى نيست كه وجودش ذاتا متصف به شر شود و از اين روى، شر نياز به مبدأ و آفريننده اى نخواهد داشت، زيرا ايجاد و آفرينش، اختصاص به وجود دارد. و اين، پاسخ نخستين سؤالى است كه مطرح شد). (1) راز شرور جهان سؤال ديگر اين است كه چرا جهان به گونه اى آفريده شده كه داراى اين همه شرور و نقايص باشد؟ اين سؤال حتى بعد از پذيرفتن اينكه انتزاع شر، عدم است نيز مطرح مى شود، زيرا مى توان گفت: چرا جهان به صورتى آفريده نشده كه جاى