در نفس ما وجود دارد. و اين موجود واقعى، نيازمند به علت است تا آن را به وجود آورده و آن علت يا اراده ديگرى و يا غير اراده، يك امر خارجى است، اگر علتش اراده باشد، تسلسل لازم مى آيد و اگر چيز ديگرى از خارج باشد، اضطرار و جبر، لازم خواهد آمد.
و اگر كسى بگويد كه علت اراده، خود اراده است، گوييم اين سخن درست نيست، نه تنها در اراده، بلكه درباره ديگر صفات نفسانى نيز درست نيست، مثلا علم انسان چه به غير خودش و چه به خودش، نمى تواند معلول خود علم باشد، بلكه لامحاله معلول چيز ديگرى است.
بلى هرگاه علم را به گونه اى ملاحظه كنيم كه لحاظ ما متوجه خود علم باشد، در اين صورت مى توان از براى اين علم، يك علم ديگرى فرض كرد، و براى آن علم نيز به همين صورت، علم سومى انديشيد. و همچنين در لزومها كه هر لزومى ملازم با لزومى است. ولى آنچه در ميان اين فرضها واقعيت و حقيقت دارد، همان اصل علم و لزوم است. و بقيه علمها و لزومها، داراى واقعيت نيست، بلكه يك سلسله فرضهايى است كه با كار كردن ذهن، آن فرضها نيز امتداد دارد و با باز ايستادن ذهن از كار كه عبارت است از انقطاع اعتبار، همه آنها از بين مى رود. و اين بر خلاف آن اراده واقعى است كه حقيقتا وجود دارد و متعلق به فعل است و صفتى است واقعى و نفسانى نه آنكه امرى باشد اعتبارى و تابع لحاظ كسى كه لحاظ آن را مى كند.
بنابراين يك چنين صفت واقعى مانند ساير صفات نفسانى، محتاج به علت است.
مرحوم (صدر المتألهين) - رضوان الله تعالى عليه - بر استاد خود، چنين اشكال نموده كه ما مى توانيم همه اراده هاى فاعل را در داخل محيط دايره اى فرض كنيم، به طورى كه هيچ اراده اى از فاعل آن فعل، بيرون آن دايره نماند. و آن گاه بپرسيم كه علت مجموع اين اراده ها چيست؟ اگر گفته شود كه علت اين اراده ها، اراده اى از