خلاصه سخن اينكه: بايد توجه نمود كه گروهى اختيارى بودن فعل را بر اين اساس مى دانند كه بايد فعل، مسبوق به اراده باشد تا خود فعل، متصف به صفت ارادى بودن گردد، آنگاه اين گروه درباره خود اراده، دچار اشكال شده اند، زيرا اگر ملاك اختيارى بودن آن است كه فعل مسبوق به اراده باشد، سؤال مى شود: خود اراده كه يك فعلى از افعال است آيا مسبوق به اراده است تا بگوييم اراده فعلى است اختيارى؟ و يا آنكه مسبوق به اراده نيست كه در اين صورت، لامحاله اراده، غير اختيارى خواهد بود. اگر گفته شود كه مسبوق به اراده نيست، لازمه اش جبر در اراده است و در نتيجه، فعلى كه از روى جبر صادر مى شود، جبرى و غير اختيارى خواهد بود. و اگر گفته شود كه اراده فعل، مسبوق به اراده ديگرى است، نقل كلام به آن اراده مى كنيم و هكذا.
و لازمه اين سخن آن است كه اراده هاى بى شمار در لوح نفس، اجتماع كنند و اين اجتماع، اگر به صورت غير متناهى باشد، لازمه اش تسلسل است كه محال است و اگر در نقطه اى قطع شود، آن اراده اخرى كه مقطع اراده هاست، چون مسبوق به اراده نيست، قهرا اضطرارى و غير اختيارى خواهد بود و موجب اضطرارى بودن همه اراده هاى بعدى، زيرا نتيجه، تابع اخس مقدمات است.
در اين مورد، مرحوم (ميرداماد) پاسخى دارد كه اجمال آن اين است: اراده اى كه در لوح نفس است به دو صورت قابل ملاحظه است:
1 - اراده را نسبت به مراد (فعل) بسنجيم به گونه اى كه اراده مورد توجه نباشد بلكه خود فعل، مورد التفات تفصيلى باشد كه در اين صورت، اين حالت قبلى را شوق و اراده به خود فعل، مىناميم.
2 - خود اراده را به طور مستقل، مورد توجه قرار دهيم، مانند آنكه انسان، گاهى خود نيت را به طور مستقل مورد توجه قرار مى دهد، بر خلاف آنكه در مورد نيت