فاعلهاى بالقصد كارهايى را انجام مى دهند كه وسيله اى براى رسيدن به كمال و خير خودشان باشد، يا خير حقيقى، و يا خير پندارى، هر چند خير مفروض، لذتى باشد يا رهايى از رنج والمى.
ممكن است بر كليت اين قاعده، اشكال شود به اينكه: انسانهاى وارسته اى يافت مى شوند كه دست كم بعضى از كارهاى اختيارى خودشان را براى خير ديگران انجام مى دهند وابدا توجهى به خير خودشان ندارند. و حتى گاهى جان خودشان را نيز فداى ديگران مى كنند. پس به طور كلى نمى توان گفت كه هر فاعل بالقصدى، كارش را براى رسيدن به كمال و خير خودش، انجام مى دهد!
جواب اين است كه اين گونه كارها، خواه در اثر هيجان عواطف، انجام داده شود و خواه به منظور رسيدن به پاداش اخروى و رضاى الهى، در نهايت، موجب خيرى براى خود فاعل مى شود، يعنى يا عواطف وى را ارضاء مى كند و يا در اثر اين فداكاريها به مقامات معنوى واخروى و رضايت الهى، نائل مى شود.
پس انگيزه اصلى فاعل، رسيدن به كمال و خير خودش مى باشد. وخدمت به ديگران در حقيقت، وسيله اى براى تحصيل كمال است. نهايت اين است كه:
گاهى انگيزه هاى انسان به صورت آگاهانه، مؤثر واقع مى شود و گاهى به صورت نيمه آگاهانه و حتى نا آگاهانه، اثر مى كند، مثلا در مواردى كه در اثر هيجان عواطف، توجه انسان، معطوف به منافع و مصالح ديگران مى گردد، ديگر توجه آگاهانه اى به خير و كمال خودش ندارد ولى بدان معنا نيست كه هيچ گونه تأثيرى نداشته باشد.
و دليلش اين است كه اگر از او سؤال كنند كه چرا اين فداكارى را انجام مى دهى؟
خواهد گفت: چون دلم مىسوزد، يا چون اين كار، فضيلت و مقتضاى انسانيت است. و يا چون ثواب دارد و موجب رضاى خداست.
پس انگيزه اصلى، ارضاء عاطفه و لذت بردن از خدمت به ديگران، يا نائل