گفتند: پس در اين صورت ابن الرضا (عليه السلام) را حاضر كن، شايد در نزد او دليلى غير از آنچه ما گفتيم باشد.
متوكل، مأمورى در پى آن حضرت فرستاد، حضرت تشريف آورد. متوكل جريان را گفت، حضرت فرمود: اين زن دروغ مىگويد، زينب دختر زهرا (عليها السلام) در فلان سال و در فلان ماه و در فلان روز از دنيا رفته است، متوكل گفت: حاضران نيز مانند شما، فوت زينب را نقل كردند ولى من سوگند ياد كرده ام كه اين زن را جز با دليل قاطع، رد نكنم.
امام صلوات الله عليه فرمودند: مانعى ندارد، دليل ديگرى هست كه او و ديگران را نيز قانع مىكند، گفت: آن كدام است؟ فرمودند: گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است، او را پيش درندگان ببريد اگر فرزند فاطمه باشد، هرگز ضررى نخواهد ديد. (1) متوكل به زن گفت: چه مىگويى؟ گفت: او مىخواهد من از بين بروم، در اينجا از فرزندان حسن وحسين (صلى الله عليه وآله و سلم) فراوان هستند، محض امتحان يكى از آنها را به قفس درندگان، داخل كن تا صدق گفتهء او معلوم شود.
ابو هاشم گويد: والله! چهرهء حاضران متغير شد، بعضى از ناصبىها گفتند: چرا ابن الرضا (عليه السلام) به ديگران حواله مىدهد چرا خودش به قفس درندگان داخل نمى شود؟
متوكل اين پيشنهاد را پذيرفت به انتظار آن كه امام (عليه السلام) بدون نقشهء متوكل از بين برود.
آنگاه رو كرد به امام كه: يا ابا الحسن! شما خود اين كار را بكنيد، امام فرمود: مانعى ندارد، متوكل گفت: پس اقدام بكنيد، نردبانى آورده و در گودال شيران قرار دادند، شش رأس شير در آن جا قرار داشت، امام صلوات الله عليه به ميان آنها رفتند و در ميان آنها نشستند شيران خود را در پيش امام (عليه السلام) به زمين افكندند، بازوان را به زمين چسبانده و سر خود را به زمين گذاشتند، حضرت دست مبارك را به سر هر يك از آنها مىكشيد، و اشاره فرمودند كنار بروند، آنها هم كنار مىرفتند، تا همه كنار رفته و در مقابل امام ايستادند.