جاى او به خلافت نشاندند. (1) 15. خبر از قتل متوكل:
ابوالقاسم بغدادى گويد: زراره، (2) دربان متوكل عباسى به من گفت: روزى متوكل خواست على بن محمد بن رضا (عليه السلام) نيز در روز سلام، مانند ديگران در پيشگاه خليفه عبور دهند، وزيرش به او گفت: اين كار را نكن، خوب نيست، پشت سرت، بد مىگويند. متوكل (خبيث) گفت: چاره اى نيست مگر اينكه بايد اين كار عملى شود.
وزيرش گفت: حالا كه چنين است بگذار اول، فرماندهان و اشراف در مقابل تو راه روند، آنگاه او بيايد تا مردم، گمان نكنند كه تو فقط، او را در اين كار هدف قرار داده اى، متوكل چنين كرد، امام (عليه السلام) در آن راه رفتن، شركت كرد و به زحمت افتاد چون فصل تابستان بود، آن حضرت را ديدم كه عرق كرده است.
با دستمالى، عرق او را پاك كرده و گفتم: عموزادهات (متوكل) در اين كار، تنها شما را قصد نكرده بود، دلگير نباشيد، امام (عليه السلام) فرمود: ساكت باش " تمتعوا في داركم ثلثة أيام، ذلك وعد غير مكذوب ". (3) در تعقيب اين خبر امام (عليه السلام) زراره گويد: نزد من معلمى بود از شيعه كه گاهى اوقات با او دربارهء اين مذهب شوخى و مزاح مىكردم، وقت شب كه از دربار به منزل آمدم به آن معلم گفتم: اى رافضى! بيا تا به تو خبر دهم از چيزى كه امروز از امامتان شنيده ام، گفت:
چه چيز شنيده اى؟
گفتم: درباره متوكل چنين گفت، آن مرد گفت: نصيحت مرا قبول كن، اگر على بن محمد (عليه السلام) اين سخن را گفته باشد، احتياط كن! هر چه مال و نقدينه دارى، پنهان كن، متوكل، بعد از سه روز يا مىميرد، يا كشته مىشود، در آن صورت ممكن است خليفهء