كارها و بر طرف ساختن اختلافها... خدا را، خدا را، دربارهء يتيمان، مبادا يك وعده گرسنه بمانند و يك لحظه مورد توجه نباشند. خدا را، خدا را، دربارهء همسايگان، اين سفارش پيامبرتان است كه حق همسايگان را رعايت كنيد.... خدا را، خدا را، در باره قرآن مبادا ديگران به قرآن عمل كنند وشما نكنيد.... خدا را، خدا را، خدا را، درباره كعبه، تا هستيد خانهء خدا را از خود خالى مگذاريد.... خدا را، خدا را، دربارهء جهاد... با مال و جان و با زبان در راه خدا جهاد كنيد، به هم بپيونديد و به حال يكديگر برسيد، به هم پشت مكنيد و از يكديگر مبريد. امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد، اگر امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنيد، بدترينان بر شما حكومت مى كنند. در زمانى كه بدترين كسان حكومت كنند، هرچه دعا كنيد، خداوند مستجاب نخواهد كرد.... سپس مولاى متقيان، لحظه اى بيهوش شد، آنگاه به هوش آمد... و روى به خاندان خود كرد: شما را به خدا مى سپارم، خدا همه شما را به راه حق وراست بدارد، سپس گفت: اى فرشتگان خدا، درود بر شما. و بعد آياتى از قرآن را بدين معنى خواند: خدا با مردمى است كه عمر خود را با تقوى و پرهيزگارى گذرانند، و مردمى كه همواره كار نيك مى كنند.
و لحظهاى بعد آرام و بريده صدا در داد: " اشهد ان لا إله الا الله، وحده لا شريك له، و اشهد ان محمدا عبده ورسوله "....
اوائل شب بود كه خبر شهادت على (عليه السلام) در كوفه منتشر گرديد. در و ديوار كوفه به لرزه در آمد، و از هر سو صداى شيون به گوش مى رسيد. جمعيت خانه على (عليه السلام) را همانند نگين انگشترى در برگرفتند و صداى ناله مردم همه جا به گوش مى رسيد.
مردم انتظار داشتند جنازهء على (عليه السلام) از خانه بيرون بياورند و تشييع كنند، اما امام حسن (عليه السلام) بيرون آمد و از مردم خواست به خانههاى خود بروند، و در حق آنها دعا كرد.
آنگاه كه جمعيت متفرق شد، امام مجتبى (عليه السلام) طبق وصيت پدر، آن حضرت را غسل داد و كفن نمود و در تابوتى گذاشت. سپس به همكارى چند نفر از نزديكان و دوستان صميمى، تابوت را بلند كردند و بر سر شانه ها گذاشتند و آن قدر رفتند تا به سرزمين نجف رسيدند و پيكر پاكش را در آنجا دفن كردند و قبرش را مخفى و پنهان نگه داشتند...
آرى... بدين ترتيب مجسمه علم و تقوى و مرد فضيلت و شهامت، به لقاى آفريدگار