خوارج منزل كرد و به انتظار نشست تا اينكه روزى در خانه يكى از دوستان خود، چشمش به جمال زنى به نام " قطام " افتاد وبدو دل باخت و از وى خواست ازدواج كند.
" قطام " كه دخترى زيبا بود و پدر و برادرش در جنگ نهروان به قتل رسيده بودند، سخت نسبت به امام (عليه السلام) كينه مى ورزيد و همواره در جستجوى فرصت انتقام بود. بدين لحاظ، وقتى با پيشنهاد ازدواج از سوى پسر ملجم مواجه گشت، سؤال كرد: در اين مزاوجت، مهر من چه خواهد بود؟ فرزند ملجم گفت: هرچه بخواهى. قطام گفت: مهر من سنگين است، زيرا من براى خود، سه چيز را به عنوان مهر قرار داده ام كه عبارتند از:
اول: خون على بن ابى طالب (عليه السلام). دوم: سه هزار درهم پول. سوم يك غلام و يك كنيز.
آيا تو حاضرى چنين مهرى را بپردازى؟ ابن ملجم كه اسير خواهش نفس گرديده و عقل و هوش خويش را به دست شيطان داده بود، نه تنها شرطهاى دوم و سوم را قبول كرد، بلكه در مورد شرط اول نيز اگر هم ذره اى ترس و ترديد داشت همه را به كنار نهاد و با پليدى تمام، قتل مولاى متقيان را پذيرفت....
شب نوزدهم رمضان فرا رسيد. در آن شب قطام خود نيز به مسجد آمد و چند تن ديگر را به يارى ابن ملجم خواند. اكنون همه چيز براى انجام آن جنايت شوم آماده بود و پسر ملجم وقطاع و همدستان آنها، همگى در انتظار صبح و در كمين امام بودند... از آن سوى قضيه در ماه رمضان على (عليه السلام)، هر شب براى افطار به خانه روح نواز خود، مردم را بيدار كرد. ابن ملجم نيز در ميان مردم، خود را به خواب زده بود و به رو خفته بود، در حالى كه شمشيرى زهرآلود در زير جامه پنهان داشت. چون امام به او رسيد، فرمود:
" اين گونه نخواب، اين خواب شياطين است ".... سپس به محراب رفت و به نماز ايستاد، ابن ملجم و شبيب (كه به كمك ابن ملجم آمده بود) خود را به محراب نزديك تر مى كردند. چون امام سر از سجدهء ركعت اول نماز برداشت، شبيب شمشير خود را فرود آورد، ليكن شمشير او به طاق محراب خورد. در اين لحظه، ابن ملجم با شتاب پيش آمد، و شمشير سنگين و زهرآلودش را بر فرق امام فرو كوفت. على (عليه السلام) با فرق خون آلود، در محراب مسجد كوفه، در آن لحظه با كمال توجه به عظمت شهادت و معنويت زندگى خويش و پاكى مرگى از نوع مرگ خود فرياد زد: