خوف خداوند مرتعش و لرزان بوده و در شبهاى تاريك از سوز دل با ايمانش، ناله ها كشيده و از چشمان حق بينش اشكها ريخته است: بدنى كه براى راحت ديگران خود را به رنج و تعب مى انداخته، و روى خاك در كنار خاك نشينان، براى نوازش آنها مى نشسته است. بدنى كه در ايام انزوا، براى آباد كردن زمين و ترويج كشاورزى، بدست خود فعاليتها كرده و مشقت ها برده. بدنى كه غذايش در زمان سلطنت و حكومتش بيش از دو قرص نان نبوده و در زمستان و تابستان بيش از دو قطعه لباس خشن نمى پوشيده است. (1) بدنى كه بستر خشن را بر بستر نرم و لطيف ترجيح مى داده و خاك نشينى را بر كاخ نشينى اختيار مى كرده و در زمان خلافت و سلطنت خود آن قدر جامه خود را وصله مى زده كه از وصله كننده آن شرم داشته است. " لقد رفعت مدرعتي هذه حتى استحييت من رافعها ". (2) اين بدن بسبب ضربتى كه به دست يكى از سنگدل ترين مردم جهان بدان وارد آمده، ناتوان و رنجور گشته و در بستر خود افتاده است. از چشمان پر فروغش برق حقيقت مى جهد و از پيشانى نورانى او، نور ايمان و معنويت مى درخشد.
اين بدن، بدن اميرمؤمنان على بن ابى طالب (عليه السلام) است....
روحى كه شصت و سه سال است در اين بدن شريف اسير و گرفتار، از هوا لطيف تر و شفاف تر و از درياهاى وسيع و مواج، وسيع تر و مواج تر و از آسمانها پهناور، پهناورتر است، و در عين حال كه در زندان بدن گرفتار است، در فضاى بيكران، و عالم ماوراء طبيعت، در پرواز و به عالم عقول و مجردات پيوسته است. " وصحبوا الدنيا بأبدان، ارواحها معلقة بالمحل الأعلى ". (3) واينك كه لحظاتى اخير زندان بدن را مى گذراند، و در انتظار مرگ دقيقه شمارى مى كند، و با لبخند به استقبال آن مى رود و با دلى آرام و نفسى مطمئن و خاطرى شاد، آمادهء پرواز است، فقط غبار تن است كه حجاب چهره اش گشته