ثابت و استوار بدارد. (1) آن چنان كه از تواريخ و روايات برمىآيد، حضرت عبد العظيم (عليه السلام) مورد تعقيب حكومت وقت قرار داشت، او براى مصونيت از خطر، به ايران پناهنده شد و در شهر " رى " پنهان گرديد، در تاريخ زندگى او مىخوانيم:
" حضرت عبد العظيم به شهر رى وارد شد در حالى كه از سلطان وقت، فرارى بود، و در سرداب خانه ى يكى از شيعيان در " سكة الموالى " كوى بردگان اقامت گزيد و در آنجا به عبادت پرداخت، روزها را روزه مىگرفت و شبها را به شب زنده دارى و نماز مشغول بود، و گاهى پنهانى از خانه بيرون مىآمد و قبرى را كه هم اكنون در مقابل قبر اوست و به امامزاده حمزه معروف است، زيارت مىكرد و مىفرمود: او از فرزندان موسى بن جعفر (صلى الله عليه وآله و سلم) است. و همچنان در آن خانه مىزيست و خبر، اقامت و اختفاى او در شهر رى به تدريج به شيعيان خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله) رسيد و بيشتر آنان، با او آشنا شدند. چون مردى از شيعيان، پيامبر را در خواب ديد كه به او فرمود: مردى از فرزندانم را به " سكة الموالى " مىآورند و كنار درخت سيب در باغ عبد الجبار بن عبد الوهاب دفن مىكنند، و به همين مكان كه در آن مدفون است اشاره فرمود.
آن مرد رفت، تا آن درخت سيب و زمين را از صاحب آن خريدارى كند، صاحب زمين گفت: زمين و درخت را براى چه مىخواهى؟
خريدار، جريان خواب را برايش بازگو كرد، صاحب درخت گفت: من نيز خوابى همانند خواب تو را ديده ام، او جاى درخت و همه ى باغ را براى حضرت عبد العظيم و شيعيان وقف كرد.
پس از چندى، حضرت عبد العظيم بيمار شد و از دنيا رفت، به هنگام غسل كه او را برهنه كردند، در جيب او نامهيى يافتند كه نسب او در آن نوشته شده بود ". (2) وفات حضرت عبد العظيم در دوران امامت امام هادى (عليه السلام) بوده است، چون در برخى از