سخت و نامطبوع و اندك، قانع بود. او در ميان ما همچون يكى از ما بود و چون پيش او مى رفتيم با آغوش باز از ما پذيرايى مى كرد، و اگر پرسشى داشتيم، با كمال خوشرويى پاسخ مى گفت. به خدا قسم، ما را پيش خود مى نشانيد و به ما بسيار نزديك بود، ولى از شدت هيبت و عظمتى كه داشت، ما جرأت آن را نداشتيم، كه با وى به گفت و گو بنشينيم. رجال دينى و مردان الهى را احترام مى كرد و خود را به درماندگان و بيچارگان و مستضعفان نزديك تر مى ساخت. اقويا و نيرومندان، جرأت آن را نداشتند كه او را به امر باطلى وادارند و هيچ ناتوانى نبود كه از عدالت و دادگسترى او نوميد و مأيوس برگردد ". (1) در باره زندگى سرشار از ماجرا و عظمت على بن ابى طالب (عليه السلام) دوستداران و عاشقانش افسانههاى بسيار پرداخته اند، ليكن چهرهء واقعى و راستين زندگى او، خود چنان افسانه آسا و حيرت آور است كه نيازى به افسانه سازى نيست.
يكى از بزرگترين واقعيات افسانه گون زندگى پر عظمتش، ماجراى اسلام آوردن او در ده سالگى است، سنين خردسالى، كه هرگز هيچكس، حتى برگزيدگان و بزرگان و نوابغ روزگار، در آن سن و سال، نه تنها اهل تفكر و تعمق نيستند، بلكه حتى هم پرسشهائى كه در ذهن دارند، و هم پاسخهائى كه به سؤالهاى اطرافيان مى دهند، خالى از تفكر و انديشه وتأمل است... لكين ما اينجا با مرد ديگرى، با شخصيت ديگرى، و با كودك ديگرى روبرو هستيم. با على، على (عليه السلام) كه تنها نامش مترادف عظمت آفرينش، شكوه خلقت، والايى انسان، و تعالى بشريت است. او به هنگامى كه ده سال و بنا به اقوالى، كمتر از آن داشت روزى وارد اتاق پسر عم گرامى خود پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى شود، و او را با همسرش خديجه، در حال نماز گزاردن مى بيند. اين حركات و اعمال كه تا آن زمان مانندش را هيچ جا، از هيچ كس، حتى از پدرش نديده بود، برايش شگفت انگيز بود.
"... نماز كه تمام شد، مى پرسد چكار مى كرديد؟ پيغمبر توضيح مى دهد كه من از