در حكومت غريزه، محركات غريزى، حيوان را به طرف عمل بر مى انگيزاند و بدون آنكه فرصت به حيوان بدهد، اراده او را منبعث و به عمل، صورت وقوع مى بخشد، يعنى حكومت غريزه، حكومت مستبدانه و بلاشرط براى جلب لذت و دفع آلام است. اما در حكومت (عقل) هر چند محركات غريزى، انسان را به طرف عمل بر مى انگيزد، ولى اين فرصت و آزادى، براى انسان باقى است كه به تأمل و تفكر و سنجش و محاسبه بپردازد. و حاصل جمع مصالح و مفاسدى كه اين عمل از هر لحاظ در بردارد، در نظر بگيرد و سپس به ترجيح جانب فعل يا ترك بپردازد.
يعنى در حكومت عقل، استبداد محركات غريزى از بين رفته و جاى آن را حكومت اكثريت مصالح كه مقرون به سنجش و موازنه و محاسبه است گرفته.
انسان اين آزادى كامل را در پرتو موهبت نيروى (تعقل) يافته است و همين موهبت است كه وى را مستعد پذيرفتن و بهره مند شدن از تشريع و تكليف و قانون و اخلاق نموده است. و به او توانايى داده است كه بار امانتى را كه آسمانها نتوانستند بكشند، به دوش بگيرد.
حكومت استبدادى غرايز در حيوان، هميشه يك راه معين براى حيوان تعيين مى كند و اراده حيوان، حيوان را در آن راه، به عمل وامى دارد ولى حكومت عقل در انسان او را در سر دو راهى ها نگاه مى دارد. و ابتدا در وى ايجاد ترديد مى كند و تا ترجيح يك راه به تصويب نرسد، اجازه حركت نمى دهد.
شك و ترديد پيدا كردن در انجام كارى، از مختصات انسان است و انسان اين اختصاص را از ناحيه طرز حكومت مشروطه عقل، باز يافته است.
انسان مى تواند داراى شخصيت اخلاقى بشود. انسان شخصيت اخلاقى خود را مديون اين جهت است كه توانايى دارد در برابر محركات غريزى حيوانى، مقاومت كند و آنها را به عقب براند. اين توانايى از آنجا پيدا مى شود كه از يك طرف در پرتو غرايز عاليه، مى تواند هدفهاى عالى معنوى، از قبيل خير اخلاقى و كمال