مختلفى به آن صدق مى كند، گاهى تنها مفهوم (محبت) صادق است، محبتى كه عين ذات فاعل مى باشد، مانند فاعل بالتجلى. و گاهى مفهوم (رضايت) بر آن صدق مى كند، مانند فاعل بالرضا. و گاهى (لازمه محبت به ذات) است، مانند فاعل بالعنايه. و گاهى از قبيل (كيفيات نفسانى و از عوارض انفكاك پذير از ذات) است، مانند شوق در فاعل بالقصد. وجامع ترين مفهومى كه شامل همه موارد مى شود، محبت به معناى عام است و ملاك آن، درك ملائمت و كمال محبوب است و مى توان از آن به مطلوبيت تعبير كرد.
بنابراين، مى توان گفت كه قوام فعل اختيارى به اين است كه فاعل، فعل را ملائم با ذات خودش بداند و از اين جهت آن را بخواهد و دوست بدارد. نهايت اين است كه گاهى فاعل اختيارى، واجد همه كمالات خودش مى باشد و محبت وى به فعل، از آن جهت كه اثرى از كمالات خود اوست، تعلق مى گيرد، مانند مجردات تام. و گاهى محبت او به كمالى كه فاقد آن است، تعلق مى گيرد و كار را براى رسيدن و به دست آوردن آن، انجام مى دهد، مانند نفوس حيوانى و انسانى كه كارهاى اختيارى خودشان را براى رسيدن به امرى كه ملائم با ذاتشان هست و از آن لذت و فايده اى مى برند، انجام مى دهند.
فرق اين دو قسم آن است كه مورد اول، محبت به كمال موجود، منشأ انجام كار مى شود، اما در مورد دوم، محبت به كمال مفقود و شوق به دست آوردن آن، منشأ فعاليت مى گردد.
و نيز در مورد اول، كمال موجود، علت انجام دادن فعل است و به هيچ وجه، معلوليتى نسبت به آن ندارد، ولى در مورد دوم، كمال مفقود، به وسيله فعل، حاصل مى شود و نوعى معلوليت نسبت به آن دارد، ولى در هر دو مورد، (كمال)، مطلوب و محبوب بالاصاله است و (كار)، مطلوب و محبوب بالتبع.