كواكب و سيارات عظيم، همه به حكم نواميس و قوانين ضرورى خلاف ناپذير، صورت مى گيرد. و همان طورى كه حوادثى مانند خسوف، كسوف، زلزله، آمد و شد روز و شب و نزول برف و باران و غيره، تحت تأثير علل معين، قطعى و قابل پيش بينى است، حركاتى كه از انسان صادر مى شود و حوادثى كه به وسيله انسان رخ مى دهد نيز، همينطور است، يعنى اين حركات و اين حوادث نيز به حكم قوانين و نواميس معين صورت مى گيرد و تحت تأثير علل معين، قطعى مى شود از اين رو، هيچ گونه امكان و اختيار و آزادى در بين نيست و هر چه هست ضرورت جبر و محدوديت است. پس ما نمى توانيم هيچ گونه تكليف و قانون و مسئوليت (الهى يا بشرى) به عهده بگيريم. و نمى توانيم مستوجب هيچ گونه پاداش يا كيفرى بوده باشيم، زيرا تكليف و مسئوليت و پاداش و كيفر، فرع آزادى است و چون هر چه هست، جبر و محدوديت است، هيچ يك از اين امور معنا ندارد.
بدون ترديد، يكى از معضلات بزرگى كه تاكنون فكر دانشمندان را به خود متوجه ساخته، اين مسألة است. و بسيار كم ديده مى شود كه كسى در اين مسألة وارد شده باشد و جميع جوانب و اطراف مسألة را در نظر گرفته باشد. و به درستى از عهده حل آن بر آمده باشد. غالبا كسانى از مدعيان فلسفه يا روانشناسان يا علماى اخلاق يا اصوليين كه وارد اين مطلب شده اند، يا از اول، راه خطا پيموده اند يا آنكه به قسمتى از مطلب توجه كرده و جميع اطراف و جوانب مطلب را در نظر نگرفته يا نتوانسته اند در نظر بگيرند.
و چون اين مسألة، علاوه بر جنبه نظرى، داراى جنبه عملى نيز هست، زيرا چنان كه مى دانيم لازمه جبر، خارج شدن از زيربار تكليف و مسئوليت و بى اثر دانستن تربيت و اخلاق و در نتيجه، لاقيدى تنبلى، انحطاط و بىچارگى است و