گرم و سرد و خشك و تر و جفت ساختن بين عقل و بين شهوت و خشم و آرزو و حرص، عقل ناخشنود از خودآرايى و فاقد درخشش و زيبايى، و كم ياور، و شهوت موافق با نجات و حاضر در صيدگاه، و خشم دفع كننده و سازش ناپذير، و آرزوى طولانى و گذر كننده از اجل به سرعت، و حرص كور و كر از ديدن عبرتها و شنيدن ملامتها - آرى خداوند قبل از همه اينها - به هدايت و ضلالت، پرهيزگارى و بى تقوايى، راستى و كجى، عصيان و طاعت، سكوت و لجاجت، سعادت و شقاوت عالم بود، بلكه مى دانست كه كدام يك از دو حريف، غالب تر و كدام يك از دو رقيب، قويتر است، چيزى بر او پوشيده نيست پس جايز و رواست كه امر آفرينش را امضا نموده و (قدر) خود را حتمى سازد و حكم خود را جارى نمايد.
هيچ چيز او را از انجام اين كار منصرف ننموده و متوقف نمى سازد. چگونه چنين چيزى ممكن است (در حالى كه او شريك و رقيبى ندارد) بنابراين بر تو لازم است كه تسليم بوده و با قدر الهى همراه شوى و ناخوشنودى تو از پاره اى مقدرات الهى، سودى نمى بخشد، بلكه بايد در مواقع استنكار و انكار باز ايستى و از سر مهربانى پند دهى و با نرمى و لطافت، موعظه نمايى، زيرا درشتى نمودن و سخت گرفتن باز دارنده، از طرفى باز دارنده مساعدت و همكارى و از طرف ديگر برانگيزنده لجاجت و سر سختى است.
بر تو باد به رحمت و مهربانى، زيرا آن براى معالجه بيمارى نفس از معالجه بيمارى اعضا سزاوارتر است، و اگر با چنين افرادى با ديده رحمت بنگرى و رحمت را بر ايشان مبذول دارى، براى تو و آنان مايه بركت خواهد بود، و حال آنكه همه از عصمت يوسف برخوردار نيستند آنگاه كه برهان پروردگار خود را ديد و مورد طمع زليخا واقع شده بود. و همچنين از عصمت ابسال هم برخوردار نيست زمانى كه ابر تاريكى او را فرا گرفته بود و زن سلامان چهره اش را به او نشان داد.
و اما تو اى متكلم! در امر وعد و و عيد، عقيده ات اين است كه اين دو مربوط به