در مقايسه با ساير افراد، بسيار اندكند و اكثريت قاطع افراد در هلاكت و ضلالت مى باشند. در اين صورت، آيا فتواى پيشواى تو اين نيست كه فرد نخست را بايد مثال خداوند قرار داد؟ خداوند برتر است از اينكه براى او مثالهايى ذكر شود و احكام آنها بر او عارض گردد و يا اينكه در كارهاى خود، غرضى داشته و حاجتى را طلب نمايد اوهام از درك كنه او عاجزند و همه چيز جز ذات الهى، هالك است. او از چيزى بازخواست نمى شود و به چيزى تشبيه و تمثيل نمى گردد.
اندازه ارزش نيت و عمل اين مرد همين قدر است، پس چگونه خواهد بود آنگاه كه اين گمراه محشور شده باشد با كسى كه مشكلش را حل كند او را تسكين و آرامش دهد و تصميم بر خدمت او بگيرد و بديها را از او بر طرف كند - بديهايى كه از دشمنان خط مقدم متوجه اوست، آنان كه روششان سعى در فساد مى باشد و تلاش آنان در گمراهى كسانى است كه به حرف آنان گوش نمى دهند و به ميل و خواهش نفسانى آنها عمل نمى كنند تا از آنها جدا گردند و از روش آنها بپرهيزند - و حتى در برابر اين دشمنان پاسبانانى بگمارد.
اما آن دشمنان كه داراى اراده قوى و سرور و زبان و لحن خوب و منطقى فريبنده مى باشند در وسوسه، چابك و چالاك هستند، اشاره آنها واقعى است وخوف آن مى رود كه حرف آنان اثر كند و مورد پذيرش واقع شود كه البته اين امور به صورت ابزارى كار آمد در اختيار آنان است.
اما در مورد آن پاسبان بايد گفت: به خاطر نافذ نبودنش در عين اينكه صداى او بسيار آهسته و هدف او بسيار پست و اشاره او مرموز و بى رمق و عادتهاى او نامأنوس و مصلحت او دور و مقامش بى اثر است، پس بعيد است كه به او توجه و اعتنايى بشود، مگر آنكه اسباب و انگيزه هايى كه خواب گران را از چشم عبرت گيرند دور كند آماده گردد اسباب و دواعى او خالى و تهى است به طورى كه خواب گران را از چشم عبرت گيرنده دور كند آماده گردد. پس نگاهى به آن پاسبانان