كسالت و دشوارى نموده و از انجام آن سرپيچى مى كنند، و تنها اندكى از آنان احساس نشاط كرده و به انجام آن اقدام مى نمايند.
ناگفته معلوم است كه پاداشهايى كه براى حمل سنگريزه ها مقرر داشته به منزله جعاله در برابر كلفت و رنج مكلفان است، چنان كه كيفرهاى مقرره نيز به منزله غرامت مخالفت متمردان مى باشد. اگر فرد مزبور وعده و وعيد خود را عملى سازد، آنگاه به وى اعتراض شود كه چرا پاداشهاى مطيعان را از سر تفضل و بدون وادار كردن آنان به رنج و زحمت، عطا نكردى و چرا بر سبيل تكرم و ترحم، از عقوبت خطا كاران چشم پوشى نكردى؟
او در پاسخ خواهد گفت: من در اين باره نيك انديشيدم و خواستم بر غبطه و بهجت نعمت داده شدگان بيفزايم، زيرا هرگاه يادآورى كند كه اين نعمتهاى بزرگ، نتيجه كسب و تلاش نيكوست نشاط و شاد مانيش مضاعف مى گردد به گونه اى كه هيچ گونه حسرتى بر او وارد نمى شود، و همانگونه كه از تحريض و تشويق به وعده ها و آرزوها چاره اى نبود، از ترهيب و تحذير به وعيد و تهديد نيز گريزى نبود (تشويق و تهديد از اهرمهاى لازم براى تحقق بخشيدن به اهداف تكليف مى باشند). و از طرفى التزام به وفاى به وعده و نفرت از تخلف از آن، مرا بر آن داشت كه وعده ها و وعيدها را وفا نمايم، و مطيعان را كه گروه كمى مى باشند پاداش داده و متمردان را كه اكثريت را تشكيل مى دهند به عقوبت رسانم، و قبل تكليف هر دو گروه را مى شناختم.
اكنون اى متكلم قدرى! آيا مفتى تو كه آن را (عقل) ناميده و در داوريهاى خود به آن روى مى آورى، در اين مسألة در پاسخ نمى گويد: اى كاش! قدرى تأمل نموده و بر مركب شتاب سوار نمى شدى و با خود مى انديشيدى كه هرگز اين پاداشهاى بزرگ با آن رنجهاى اندك، قابل مقايسه نيست تا بتوان آن را اجرت آن اعمال قرار داد و در اين صورت، چنين پاداشى جز بر ملاك تفضل، قابل توجيه نيست. بنابراين،