از پناهگاه و گذرگاه (قدر) دور مى باشند و مشيت الهى از آن فاصله داشته و در تحقق افعال تو سهمى ندارد - خواه به سود و يا زيان تو باشد - و همگى از اراده تو سرچشمه مى گيرند، و اگر افعال ياد شده از قدر الهى سرچشمه مى گرفت و عيد عقاب و وعده ثواب، متوجه تو نمى گرديد. اين نهايت چيزى است كه فكر تو آن را هدف قرار داده و حركت خاطر تو در آن محل، توقف نموده و عناد تو در بحث به آن دست يافته و نسبت به آينده خود به آن دل بسته است.
و اگر فراست و هوشيارى من در اين نتيجه گيرى و اين كه آن شبح همراه تو، همان (حى بن يقظان) است، (1) مرا تصديق نمايد در پيروزى بر تو از آن كمك گرفته و در نجات تو از آنچه بر تو مشتبه گرديده او را شريك خود مى سازم، پس بايد مصاحب من نزد او رود و به نحوى در برابر او بايستد تا ما را با او آشنا كند و هنگامى كه نزد او رفت و او را همان فرد مطلوب خود يافت، در اين هنگام ما به سوى او مبادرت كرده و بر او درود فرستاديم و براى از بين بردن استيحاش و فراهم آمدن اسباب انبساط و گشاده رويى، وى را از جانب خود در رفاه قرار داديم و سخن گفتن در فنون مختلف آغاز شد.
پس او رد به جانب من كرده و گفت: چگونه است كه تو را بر غير آنچه قبلا مى شناختم مى يابم، تو را كم نشاط و خشكيده و پژمرده، استخوان فرسوده، زبان بسته، بى رمق، عبوس و گرفته مى بينم با اين كه شناخت من از تو غير از اين است.
تو بسان آتش شعله ور و چشمه اى جوشان و گردبادى تند، كاردى بران و اسبى سركش بودى، پس گويا جوششهاى گذشته تو فروكش نموده و جريان خون در رگهايت باز مى ايستاده است.
گفتم: آرى روزگار، ضربه هاى گوناگونى دارد و مرد در كشاكش آن است. گاهى انسان جامه به تن مى كند و گاهى آن را بيرون مى آورد، گاهى برخوردار از خلعت و