برنامه قاطع و غير قابل تخلف، صورت نمى گيرد. و بنابراين، بر انسان هيچ گونه جبر سرنوشت و قضاء و قدر حكومت نمى كند و انسان از حريت و آزادى و تسلط كامل بر مقدرات خويش برخوردار است، يا اينكه فرض سومى در كار است و آن اينكه:
سرنوشت و قضاء و قدر در نهايت اقتدار و غير قابل تخلف، بر سراسر وقايع و حوادث جهان، حكمرانى مى كند و نفوذش بر سراسر هستى، بدون استثنا گسترده است، اما در عين حال اين نفوذ غير قابل تخلف و مقاومت ناپذير، كوچكترين لطمه اى به حريت و آزادى بشر نمى زند، اگر چنين است چگونه مى توان آن را توجيه كرد و توضيح داد؟
اينجاست كه بعضى، عنصر محول قضاء و قدر الهى را نسبت به افعال اختيارى انسان پذيرفته اند ولى اختيار حقيقى انسان را نفى كرده اند و برخى ديگر دايره قضاء و قدر را به امور غير اختيارى، محدود كرده اند و افعال اختيارى انسان را خارج از محدوده قضاء و قدر شمرده اند. و گروه سومى در مقام جمع بين شمول قضاء و قدر نسبت به افعال اختيارى انسان و اثبات اختيار و انتخاب وى در تعيين سرنوشت خويش، بر آمده اند و نظريه هاى گوناگونى را ابراز داشته اند.
بايد توجه داشت كه اين مسألة هر چند به اصطلاح يك مسألة متافيزيكى است و به فلسفه كلى و ما بعد الطبيعه مربوط است ولى از دو نظر شايستگى دارد كه اين مسألة الهى و فلسفى، در رديف مسائل علمى و اجتماعى نيز قرار گيرد.
يكى از اين نظر كه طرز تفكرى كه شخص در اين مسألة پيدا مى كند، در زندگى عملى و روش اجتماعى و كيفيت برخورد در مقابله او با حوادث مؤثر است. بديهى است كه روحيه و روش كسى كه معتقد است انسان موجودى است دست بسته و تأثيرى در سرنوشت خويش ندارد، با كسى كه خود را حاكم بر سرنوشت خويش مى داند و معتقد است كه حر و آزاد آفريده شده است، بسيار متفاوت است. در صورتى كه بسيارى از مسائل فلسفى اين گونه نمى باشند و در روحيه و عمل و روش