مى زند و به عنوان اينكه هر چه به هر كس داده مى شود، خدا دادى است و خداست كه به منعم، دريا دريا نعمت، و به مفلس، كشتى كشتى محنت، ارزانى فرموده است، بهترين سند براى حقانيت و مشروعيت آنچه تصاحب كرده ارائه مى دهد.
و آن كه از مواهب الهى محروم مانده به خود حق نمى دهد كه اعتراض كند، زيرا فكر مى كند اعتراض، اعتراض به قسمت و تقدير الهى است و در مقابل قسمت و تقدير الهى، بايد صابر بود، بايد راضى و شاكر بود. ظالم و ستمگر از اعمال جابرانه خود به بهانه سرنوشت و قضاء و قدر، رفع مسئوليت مى كند، زيرا او دست حق است و دست حق سزاوار طعن نيست. و به همين دليل، مظلوم و ستمكش نيز آنچه از دست ستمگر مى كشد، تحمل مى كند، زيرا فكر مى كند آنچه بر او وارد مى شود، مستقيما و بلاواسطه از طرف خداست. و با خود مى گويد: مبارزه با ظلم و ستمگرى هم بيهوده است، زيرا پنجه در پنجه قضاء افكندن است و هم ضد اخلاق مى باشد، چون منافى مقام رضا و تسليم است.
معتقد به جبر چون رابطه سببى و مسببى را در اشياء - آن طور كه گفته شد - بويژه در ميان انسان و اعمال و شخصيت روحى و اخلاقى او از يك طرف، و ميان آينده سعادت بار يا شقاوت بار او از سوى ديگر، منكر است، هرگز در فكر تقويت شخصيت و اصلاح اخلاق و كنترل اعمال خود نمى افتد و همه چيز را حواله به تقدير مى كند. اين چنين اعتقاد منحطى، عامل اجتناب هر گروهى از كلمه (قدرى) بود آنجا كه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) حديثى بدين مضمون روايت شده:
(القدرية مجوس هذه الامة) يعنى قدريها مجوس اين امتند، جبريون مى گفتند مقصود از كلمه قدرى منكرين تقدير الهى مى باشند مخالفانشان مى گفتند: مقصود از كلمه قدرى، كسانى هستند كه همه چيز حتى اعمال بشر را معلول قضاء و قدر