زندگى انسان، اثر فاحش ندارند از قبيل حدوث و قدم زمانى عالم، تناهى و عدم تناهى ابعاد عالم، مسألة عينيت ذات و صفات واجب الوجود، مسألة امتناع صدور كثير از واحد و..
ديگر از اين جهت كه مسألة سرنوشت و قضاء و قدر، هر چند يك مسألة غامض فلسفى است و بالنتيجه جز خواص، توان پيدا كردن راه حل آن را ندارد اما در عين حال اين مسألة، ذهن همه كسانى كه في الجمله توانايى انديشيدن و تفكر كردن در مسائل را دارند به خود مشغول مى كند، يعنى يك مسألة عمومى و فراگير است. و هر كس براى پيدا كردن پاسخ و راه حل آن، سخت اظهار علاقه مى كند، زيرا هر كس طبعا علاقه مند است بداند آيا يك سرنوشت محتوم و مقطوعى كه تخلف از آن امكان پذير نيست، مسير زندگانى او را تعيين مى كند و از خود در اين مسير و راهى كه طى مى كند اختيارى ندارد؟ مانند پر كاهى است در كف تند بادى؟ يا چنين سرنوشتى در كار نيست و او خود مى تواند مسير زندگانى خويش را تعيين كند؟
بنابراين، از اين ديدگاه نيز اين مسألة تفاوت روشنى با بسيارى از مسائل فلسفه دارد، چون اكثر مسائل فلسفه هم چنان كه از نظر يافتن راه حل، جنبه خصوصى دارند، از جنبه توجه اذهان به جستجو براى يافتن راه حل نيز داراى جنبه خصوصى است. از اين نظر اين مسألة (سرنوشت و قضاء و قدر) را مى توان در رديف مسائل عملى و عمومى و اجتماعى نيز طرح كرد.
در قديم، كمتر از جنبه عملى و اجتماعى به اين مسألة توجه مى شد و بيشتر از جنبه نظرى و فلسفى و كلامى اين مسألة طرح و عنوان مى شد ولى دانشمندان امروز بيشتر به جنبه اجتماعى و عملى آن اهميت مى دهند و از زاويه تأثير اين مسألة در طرز تفكر اقوام و ملل و عظمت و انحطاط آنها به آن مىنگرند تا آنجا كه برخى از منتقدين اسلام، بزرگترين علت انحطاط مسلمين را اعتقاد به قضاء و قدر و سرنوشت قبلى ذكر كرده اند.