چنان كه در آيات و روايات فراوان به همين صراحت، مسألة اختيار و آزادى انسان، مطرح شده است.
به طور كلى، مى توان گفت فلسفه اسلامى، فوق العاده تحت تأثير مآثر اسلامى است و اين تأثر بر خلاف ادعاى مستشرقان به اين صورت نيست كه عقايد مذهبى اسلامى چيزى را بر حكمت اسلامى، تحميل كرده باشد، بلكه الهام بخش فلسفه اسلامى شده است، يعنى فلسفه و حكمت اسلامى در عين حال كه آزادى خود را حفظ كرده و صرفا در چهارچوب براهين عقلى، طى طريق كرده است، از كتاب و سنت، الهامات ذيقيمتى گرفته است. و همين الهامات سبب شده است كه ميان الهيات اسلامى و الهيات غير اسلامى - اعم از يونانى و مسيحى و يهودى و غيره - تفاوتى از زمين تا آسمان پيدا شده باشد.
على هذا دليلى ندارد كه ما در جستجوى منشأ ديگرى براى طرح اين مسألة در جهان اسلام باشيم. مستشرقين معمولا براى اينكه اصالت علوم و معارف اسلامى را نفى كنند كوشش دارند به هر نحو هست، براى همه علومى كه در ميان مسلمين پديد آمده ريشه اى از خارج از دنياى اسلام، خصوصا از دنياى مسيحيت بيابند. از اين رو كوشش دارند به هر نحو هست، ريشه اصلى علم كلام را از خارج بدانند، هم چنان كه نظير اين كار را در مورد علم نحو و عروض و عرفان اسلامى و غيره كرده اند.
بعضى از مورخين اروپائى را عقيده بر اين است كه مسألة سرنوشت و جبر و اختيار بعدها در ميان متكلمين اسلامى مطرح شد و در اسلام سخنى از اين مطالب نيست نه از جبر و نه از اختيار، اما بعضى ديگر در سخنان چنين وانمود مى كنند كه فكر اشاعره مبنى بر جبر و عدم اختيار و آزادى بشر، همان چيزى است كه اسلام تعليم داده است، اما معتزله زير بار اين حرف اسلام مانند بسيارى از حرفهاى ديگر