اشكال: اگر آفرينش، خداى آفريدگارى داشت، اين همه شر و فساد را نمى آفريد.
پاسخ: شر و فساد و نظاير آنها روى هم رفته، بديها و نارواييهايى هستند كه در جهان ماده پيدا مى شوند. و مفهوم بد و ناروا مفهومى است كه با مقايسه به خوب و روا محقق مى گردد. اگر تندرستى كه خواسته نفس و ملائم طبع ما است نبود، هرگز بسيارى را بد نمى شمرديم. و اگر آسايش وامن و هر يك از لذايذ حواس و حظوظ نفس نبود، هيچ گاه از دست دادن آنها براى ما تلخ نبود و بدبختى خوانده نمى شد، چنان كه هرگز زوجيت را براى عدد چهار و فرديت را براى عدد سه، خوب يا بد، خوشبختى يا بدبختى نمىشماريم، زيرا قياس در كار نيست.
و از اينجا پيداست كه (شر) امرى است قياسى و مفهومى است عدمى در مقابل يك امر وجودى ممكن الحصول، يعنى در مورد (شر) موضوعى بايد باشد داراى صفتى وجودى كه مطلوب موضوع مفروض بوده باشد تا داشتن اين صفت مطلوب، براى آن، (شر) شمرده شود.
چنان كه داشتن چشم براى انسان كه طبعا چشم مى خواهد و ممكن هم هست نداشته باشد، خير بوده، نابينايى براى وى (شر) شناخته مى شود.
در نتيجه اين كاوش، به اين نكته بر مىخوريم كه: (شر) هر جا باشد - اولا امر عدمى و ثانيا امرى امكانى است.
در بالا گفتيم: چيزى را كه به خداى جهان نسبت مى دهيم اولا بايد امرى وجودى و ثانيا داراى نسبت ضرورت و وجوب بوده باشد. و تا در مورد (شر) قياس نكرده و امرى عدمى فرض نكنيم، مانند مرض با صحت، فقر با غنى، ذلت با عزت، ظلم با عدل و همچنين خير وشر هر دو را ممكن فرض نكنيم، شر محقق نخواهد شد؟ پس شر به (خدا) نسبت ندارد.