اشكال: درست است كه (شر) امرى قياسى و امكانى است ولى چرا خداى آفرينش، جهان را به نحوى نيافريده و نچيده است كه قياس و امكان در كار نباشد؟
و به عبارت ديگر: چرا هر موجودى را هم آغوش با خوشبختى و كامروايى خودش نيافريد كه روى بدى و بدبختى و ناكامى را نبيند، چنان كه عدد چهار، هرگز روى فرديت و عدد سه، هرگز روى زوجيت نمى بيند؟
پاسخ: معناى اين سخن به حسب تحليل اين است كه: چرا خداى ماده و طبيعت، ماده وطبيعت را لاماده ولاطبيعت قرار نداد؟
زيرا قياس و امكان نامبرده لازمه معناى ماده است، و اگر موجودى امكان داشتن و نداشتن كمال را نداشته باشد، مادى نخواهد بود.
اگر اين جهان، اين خاصه را نداشت كه هر يك از اجزاء آن، قابل تبديل به ديگرى است و با اجتماع شرايط منافع وجودى خود را مى يابد و بى آن، تهيدست و بدبخت مى ماند، اساسا جهان ماده نبود.
پس روشن شد كه: هر شر و فساد از آن جهت كه شر و فساد است، نسبتى به واجب الوجود ندارد و از آن جهت كه نسبت به واجب الوجود دارد، شر و فساد نيست). (1) * * *