متصف به شر شده است.
پس خير بالذات، همان كمال وجودى، وشر بالذات، همان نقص عدمى است، مثلا سلامتى خير بالذات، نبودن ميكروب بيمارىزا، خير بالعرض است و ضعف و بيمارى، شر بالذات و سموم و ميكروبها، شر بالعرض مى باشد.
4 - در موجوداتى كه داراى ابعاد و شئون مختلف يا اجزاء و قواى متعدد هستند، ممكن است تزاحمى بين كمالاتشان يا اسباب حصول آنها پديد بيايد (البته تزاحم فقط در مورد ماديات، قابل فرض است)، در اين صورت، كمال هر جزء يا هر قوه اى، نسبت به خودش، خير است و از آن جهت كه با كمال قوه ديگرى مزاحم مى شود، براى اين قوه، شر خواهد بود و برآيند كمالات و نقايص اجزاء و قوا، خير يا شر براى خود آن موجود، به شمار مى رود.
اين بيان، درباره مجموع جهان مادى كه مشتمل بر موجودات متزاحمى هست نيز جارى مى شود، يعنى خير بودن كل جهان به اين است كه مجموعا واجد كمالات بيشتر و بالاترى باشد، هر چند بعضى از موجودات به كمال مورد نيازشان نايل نشوند، و همچنين شر بودن آن به غلبه كمى و يا كيفى جهات نقص و فقدان است.
با توجه به نكات فوق، مى توان نتيجه گرفت كه:
اولا: خير وشر از قبيل معقولات ثانيه فلسفى (1) است. و همان گونه كه هيچ موجود عينى نيست كه ماهيت آن، عليت يا معلوليت باشد، هيچ موجود عينى هم يافت نمى شود كه ماهيت آن، خيريت يا شريت باشد.
ثانيا: همان گونه كه عليت و معلوليت و ساير مفاهيم فلسفى، قابل جعل و ايجاد نيستند بلكه عناوينى هستند كه عقل از ديدگاههاى معينى از وجودهاى خاصى