بريزند و سيب بخورد (1).
سيب و مرض تب (سليمان بن درستويه واسطى گويد: مفضل بن عمر جهت نيازهاى علمى مرا به حضور امام صادق (ع) فرستاد، ديدم در جلو آن حضرت سيب كبود هست عرض كردم جانم به فدايت اين چيست؟ فرمود: اى سليمان شب گذشته بيدار شدم و اين را برايم آوردند تا آنكه آن را بخورم حرارتم خاموش شود و درون من خنك گردد و تب را ببرد (2).
قندى گويد و باء در مكه مردم را فرا گرفت و من نيز در مكه بودم موضوع را به امام ابى الحسن (ع) نوشتم آن حضرت به من نوشت سيب بخور خوردم و عافيت يافتم (3).
باز قندى گويد: در مدينه بودم مرض خون دماغ بر مردم عارض شد و برادرم يوسف (سيف) نيز خون دماغ شد حضور امام صادق (ع) رسيدم و جريان را عرض كردم فرمود: برو سيب بوى بده برگشتم دادم شفا يافت (4).