السطح المحاذى ولا في كل وضع ولا في كل حال ولا في كل مكان ولا في كل زمان فلئن احصيت الشرائط الحافة حول رؤية واحدة شخصية ألفيت جما غفيرا لايحيط به الأحصاء وماهي الا حدود الحقها بها العلل الناقصة التى تحد الرؤية المذكورة بما تضع فيها من اثر و منها ما يمنعه الموانع من التأثير.. (1) يعنى: (اما (قضاء) به معناى معروف خودش، عبارت است از قراردادن نسبت، بين موضوع و محمول به صورت ايجابى.. خلاصه اينكه: (قضاء قاضى) عبارت است از ايجاب قاضى امرى را به صورت ايجاب علمى، به صورتى كه ايجاب خارجى نير به اعتبار عقلى، تابع آن مى باشد.
و اين معناى اعتبارى اگر بخواهد با تحليل عقلى، معناى حقيقى غير اعتبارى را به خود بگيرد، معناى قضاء، منطبق بر وجوب مى گردد، وجوبى كه موجودات ممكن از لحاظ نسبت آنها به علل تا مشان، متلبس به آن وجوب مى گردند، زيرا يك شئ تا واجب نشده باشد، موجود نمى گردد (الشئ ما لم يجب لم يوجد) و اين وجود غيرى، از جهت استناد آن به علت تامه ايجاب مى باشد و در سلسله وجود امكانى شئ خاصى نيست جز اينكه آن شئ، واجب با ايجاب غير مى باشد، و علل شئ همين طور ادامه پيدا كرده به واجب بالذات منتهى مى گردد. پس واجب بالذات علت موجب اين علل و معلولات اشياء مى باشد..
و چون موجودات ممكن از اين جهت كه در مرتبه عينى وجود عينى خويش داراى نظام احسن است علم، فعلى واجب بالذات محسوب مى گردند. پس آنچه از ايجاب در موجودات ممكن در مرتبه وجودات عينى شان وجود دارد، در حقيقت حكم و قضايى است كه از ناحيه واجب بالذات انجام گرفته است.
اما (قدر) عبارت از كميت يا حدى است در صفات، آثار، تقدير تعينى صفات