بر انسانهاى مسرور و شاد، كمتر از انسانهاى گرفته و غمگين است و نسبت به سالخوردگان و جوانان نيز همين حكم را دارد.
آگاه باش كه اسباب مختلف در يكديگر تأثير مى گذارند و در برابر دواعى، موانعى وجود دارد. گاهى مصادمات و موانع، اسبابى را از مقاصد و جهاتى منصرف نموده و به سوى جهات و مقاصد ديگرى سوق مى دهند، و گاهى نيز به كلى اسباب را از رسيدن به مقاصد باز مىدارند، و همه اينها دليل بر اين است كه اراده تو پديده اى است مجبور و افعال تو نيز نتايج چنين اراده اى مى باشند.
نزديكترين تعبيرى كه مى توان اين مطلب را با آن بيان نمود به گونه اى كه با عقيده و خواهش تو (كه طرفدار آزادى اراده مى باشى) نيز مطابق باشد، اين است كه بگوييم اگر اراده پديده مجبور نيست، ولى بسان مجبور و موجب است و اگر اين چنين نبود كه عنوان اجبار و جبرى بودن بر معنايى ناخوشايند منطبق مى گردد، حكم مى كردم كه تو مجبورى، و اگر مجبور نباشى، مانند آن و در حكم مجبور مى باشى.
فرق چندانى ميان باطل نمودن اعتقاد به قدر كه تو آن را نفى مى كنى و ابطال نمودن دواعى مسلط بر صوارف كه تو آن را اثبات مى كنى، وجود ندارد، زيرا اگر فرد خطا كار با استناد و اعتقاد به قدر معذور است، كسى كه دواعى بر گناه او را به خطا سوق داده است نيز معذور يا در حد معذور خواهد بود، حتى اگر كارهاى خداوند را با كارهاى انسانها بسنجيم نيز بايد گفت: انسان كريم هيچ گاه گناهكار معذور و يا آنكه در حكم معذور است را مؤاخذه نمى كند. در اين صورت، آيا مى توان نظريه وعيد و حكم به خلود گناهكاران در عذاب را به خداوند نسبت داد و اگر جبروت الهى را از مقايسه با اعمال خود، منزه مى دانيم پس چه چيز موجب اين گرديده كه خود را از اميد به غفران الهى، محروم ساخته و خلود گناهكاران در عذاب را واجب بدانيم؟