به سختى مىكوشيدند. آنان مىخواستند نداى آزادى خواهى و برابرى طلبى و عدل و دادگسترى را كه از طرفداران خاندان رسالت به گوش ملت مىرسيد خاموش و منكوب سازند، از اين رو در تمام شرائط زندگى، با اين فكر و انديشه به سر مىبردند، بهتر است نمونهء روشن از كينه و عداوت را از لابلاى تاريخ معاصر متوكل يا " نرن عرب " بازگو كنيم:
" ابن سكيت " (متوفى 244) نامش يعقوب فرزند اسحاق دورقى نويسنده كتاب " اصلاح المنطق " كه به تعبير ابن خلكان - مورخ معروف - سر آمد نويسندگان بغداد بود) در كانون خانوادگى متوكل، خليفهء سفاك بنى العباس به خاطر علم و دانش وافر خود، نفوذ كرده بود، ولى در دل دوستى و محبت اهل بيت (عليه السلام) را داشت، او كه عهده دار تعليم ادبيات عربى به فرزندان متوكل بود، در ضمن درس، بذر دوستى و محبت اهل بيت را نيز در دل آنان مىپروراند و آنان را با سرچشمهء زلال معرفت و ولايت، آشنا مىساخت.
پدر اندك اندك بو برده بود كه فرزندانش به على و خاندان او گرايش و تمايل پيدا كرده اند. اطرافيان به او مىگفتند اين موضوع شايد از ناحيهء معلم به آنان رسيده باشد.
روزى خليفه سر زده وارد كلاس درس مىشود و معلم را مورد محبت و تشويق قرار مىدهد و از پيشرفت درس فرزندان تشكر مىكند. در اثناى سخن با لحن طبيعى از او مىپرسد: فرزندان مرا چگونه يافتى؟ و آنان را چگونه مىبينى؟!
ابن سكيت در پاسخ از پيشرفت درسى آنان ستايش و تمجيد مىكند. وى ناگهان سؤال عجيبى مطرح مىكند:
- " معتز " و " مويد " من! (فرزندان متوكل) نزد تو ارجمندترند يا " حسن وحسين " فرزندان على؟!
ابن سكيت بدون تقيه و واهمه، با همان لحن طبيعى كه متوكل سؤال كرده بود، در پاسخ با كمال صراحت مىگويد: " قنبر " غلام على، هم از تو ارجمندتر است و هم از اين دو فرزندانت!
متوكل كه انتظار چنين پاسخ صريحى را نداشت فورا دستور مىدهد زبان اين اديب بزرگ را همان وقت از پشت سرش بيرون مىآورند. آرى تنها زبان ابن سكيت نبود كه در