يافتيم، چيزهاى مهم و خطرناكى دربارهء ما نوشته بود.... (1) 3. " محمد بن ربيع شيبانى " مى گويد: " در اهواز با يكى از ثنوى ها (= دوگانه پرستان) مباحثه و مناظره كردم، بعد به سامراء رفتم و حرفهاى آن ثنوى اندكى در دلم اثر گذاشته بود، در منزل " احمد بن خصيب " نشسته بودم كه امام عسكرى (عليه السلام) از مراسم عمومى برگشتند، و به من نگريستند و با انگشت اشاره كرده فرمودند: " احد احد، فوحده، (خدا) يكتاست، يكتاست، او را يكى بدان "، من از هوش رفتم ". (2) 4. " اسماعيل بن محمد " مى گويد: " درب خانهء امام عسكرى (عليه السلام) نشستم، وقتى امام (عليه السلام) بيرون تشريف آوردند جلو رفتم و از فقر و نيازمندى خويش، شكوه كردم و سوگند ياد نمودم كه حتى يك درهم ندارم!
امام فرمود: سوگند ياد مى كنى در حالى كه دويست دينار در خاك پنهان كرده اى؟!
و فرمود: اين را براى آن نگفتم كه به تو عطائى ندهم، و به غلام خود رو كرد و فرمود:
آنچه همراه دارى به او بده.
غلام صد دينار به من داد، خداى متعال را سپاس گفتم و بازگشتم، آن گرامى فرمود:
مى ترسم آن دويست دينار را وقتى كه بسيار نيازمند آنى از دست بدهى.
من سراغ دينارها رفتم و آنها را در جاى خود يافتم، جايشان را عوض كردم و طورى پنهان ساختم كه هيچ كس مطلع نشود.
از اين قضيه مدتى گذشت، به دينارها نيازمند شدم، سراغ آنها رفتم چيزى نيافتم، بر من بسيار گران آمد، بعدا فهميدم پسرم جاى آنها را يافته و دينارها را برداشته و خرج كرده است، و چيزى از آنها بدست من نرسيد و همانطور شد كه امام فرموده بود ". (3) 5. " محمد بن عياش " مى گويد: " چند نفر بوديم كه در مورد معجزات امام عسكرى (عليه السلام) با