خود، و جبهه بندى در برابر خاندان رسالت، با هم مشترك بودند، ولى اين تفاوت را با هم داشتند كه خلفاى اموى (به استثناء عمر بن عبد العزيز) چندان ارتباطى با رجال علمى و دانشمندان دينى نداشتند و در كار آنان خيلى مداخله نمى نمودند. بيشتر همت آنان مصروف سركوب ساختن نهضتهاى داخلى، فتوحات خارجى يا تنظيم امور مالى و ديوانى بود و علما و دانشمندان را به حال خود وامى گذاشتند از اين رو حكومت آنان از وجههء دينى و رنگ مذهبى، بهره و صبغهاى نداشت ولى هنگامى كه بساط حكومت امويان، برچيده شد و عباسيان روى كار آمدند، قضيه برعكس شد آنان به حكومت خود رنگ دينى و صبغهء مذهبى دادند و تلاش براى بهره بردارى از عوامل مذهبى، به نفع حكومت، قوت گرفت و تظاهر به دين دارى و ارتباط با رجال دينى و دانشمندان و علماى اسلامى، رواج پيدا كرد. علت اين تظاهر آن بود كه آنان نمى خواستند تنها به عنوان زمامدار سياسى شناخته شوند بلكه مى خواستند در عين زمامدارى، وجههء دينى و اعتبار مذهبى نيز به خود بگيرند تا از اين رهگذر از احترام افكار عمومى، برخوردار شوند روى اين اصل بود كه براى كارهاى خلاف خود، اغلب توجيهات فريبندهء دينى و سرپوشهاى مذهبى تهيه مى كردند و تماس با خاندان رسالت و دعوت آنان به مراكز حكومت روى همين فلسفه و انگيزهء سياسى بود.
نيابت از خدا!
آنان حكومت بر خلق را يك موهبت الهى و آسمانى معرفى مى كردند و خود را جانشينان و نمايندگان خدا مى پنداشتند و هر عملى را كه انجام مى دادند به نمايندگى از طرف خدا، و به خلافت و نيابت از او، قلمداد مى كردند. زهى ادعاى بزرگ و پوچ!
قفل اموال!
به عنوان مثال: " منصور دوانيقى " يكى از خلفاى عباسى در خطابه اى كه ميان انيوه كثيرى از مسلمانان آن روز، ايراد مى كرد چنين مى گفت:
" مردم! من حاكم شما از جانب خدا هستم با توفيق و عنايت و كمك او، رهبرى شما را به عهده دارم، من از طرف خداوند نگهبان اموال شمايم و با اراده و خواست او، هر كارى