معتمد عباسى هميشه به وسيله زندانبان از اوضاع امام (عليه السلام) اطلاع مى گرفت. زندانبان جز روزه و نماز در شب و روز گزارش ديگرى نداشت، و اين گزارش ها چند مرتبه صورت گرفت در پاسخ يكى از آنها معتمد پيغام داد همين الساعة برو و سلام مرا به آن حضرت برسان و از قول من بگو كه به جانب منزل خود حركت كند. زندانبان گويد به درب زندان آمدم، مركب زين كرده اى را آماده ديدم خدمت آن حضرت رسيدم، ديدم كه عبا و دستار خود را پوشيده است. پيغام معتمد را رساندم سوار مركب شد مقدارى مكث كرد.
گفتم: " براى چه مكث مى فرماييد؟ " گفت: " براى اين كه جعفر هم خارج گردد ".
گفتم: " معتمد تنها خلاصى شما را دستور داده است! " فرمود برو به معتمد بگو: " من و جعفر با هم از يك خانه، خارج شده ايم. اگر برگردم و جعفر باقى باشد عيب است و روا نيست! " زندانبان پيام امام را به معتمد رساند و بازگشت و به اطلاع امام رساند كه معتمد مى گويد: " جعفر را هم به احترام شما، آزاد كردم. چون جعفر را به علت جنايتى كه در حق من وشما انجام داده بود، زندانى كرده بودم ". امام به اتفاق جعفر از زندان بيرون آمد و رهسپار منزل گرديد ". (1) در زندان فرمانده لشكر امام حسن عسكرى (عليه السلام) بار ديگر در اختيار فرمانده لشكر خليفه، شخصى به نام " على بن اوتامش " قرار گرفت او يكى از دشمنان سرسخت خاندان علوى بود، به او دستور داده شده بود هر چه توانايى داشته باشد دربارهء امام كوتاهى و مضايقه ننمايد ولى امام (عليه السلام) يك روز بيشتر در زندان او باقى نماند و به واسطه مشاهدهء آثار عظمت در چهرهء امام (عليه السلام) او هرگز توان نداشت به صورت امام نگاه افكند پس از آزادى از زندان، او يكى از خوش گفتارترين و خوش عقيده ترين افراد نسبت به خاندان علوى شد. (2)