داشتند كه حادثهء مورد نظر به وقوع پيوست ". (1) 3. براى مردم و براى خدا عده اى از " مفوضه " شخصى به نام " كامل بن ابراهيم " عدنانى را به حضور امام گسيل داشتند تا با او دربارهء عقائد بحث و گفتگو نمايد.
كامل مىگويد وقتى وارد محضر او شدم ديدم لباسهاى لطيف، سفيد و تميزى بر تن كرده است. با خود گفتم شگفتا! ولى خدا و حجت روى زمين لباسهاى سفيد و نو مى پوشد و به ما دستور مى دهد كه با برادران دينى مساوات و همكارى نموده و ما را از پوشيدن چنين لباسها جلوگيرى مى كند! ديدم تا اين فكر از ذهنم خطور نمود امام با حالت تبسم به من نگاه كرد و آستينهاى خود را بالا زد و از زير لباسش، لباس سياه وزبر و خشنى نمايان شد. فرمود: كامل! اين لباسهاى زيرين براى خدا و آگاهى از حال مستمندان و بيچارگان، و اين لباس روئين براى مردم وحفظ ظاهر است! (2) 4. باز هم توقف مرحوم " كلينى " از على بن ابراهيم معروف به " ابن كروى " و او از محمد بن على بن ابراهيم فرزند موسى بن جعفر نقل مى كند كه روزگار بر ما فشار آورد، مبتلا به تنگى معشيت شديم. پدرم به من گفت چاره اى نيست جز اين كه به حضور ابى محمد عسكرى (عليه السلام) برسيم كه در جود و بخشش معروف زمان است. گفتم آيا او را مى شناسى؟
گفت هرگز او را نديده ام ولى سخاوت او را شنيده ام به قصد سامراء حركت كرديم در بين راه پدرم مى گفت اى كاش امام حسن عسكرى 500 درهم به من مى دادند كه 200 درهم آن را صرف لباس و 200 درهم آن را خرج آذوقه ى سالانه و 100 درهم آن را مخارج روزانه مى نمودم و من در دل مى گفتم اى كاش به من 300 درهم مى دادند كه با 100 درهم آن مركب و با 100 درهم آن لباس و با 100 درهم ديگر، مخارج روزانه ام را