بخواهد. چه نخواهد و كوششها و تلاشها براى تغيير سرنوشت و نصيب و قسمت و قضاء و قدر. بيهوده و مبارزه با مشيت الهى است.
اگر قضاء و قدر را چنين تفسير كنيم، جنبه تخديرى آن قابل انكار نيست، زيرا چنين تفسيرى به ما مى گويد: اگر يك روز كسانى مانند بنى اميه و يا بنى عباس و يا ارتش مغول بر ما چيره شدند و به ما حمله كردند، بايد تسليم باشيم كه قضاء و قدر الهى است!
و بررسى منابع نشان مى دهد كه چنان تفسيرى بشدت از طرف اسلام محكوم شده است و قبول و پذيرش آن، تمام مفاهيم مسلم اسلامى از قبيل: تكليف، جهاد، سعى و كوشش، استقامت و پاداش، كيفر و بهشت، دوزخ و سؤال، حساب و.. را به هم مى ريزد، و مفهومى براى آنها باقى نمى گذارد.
گذشته از مفاسد عملى، اجتماعى و اعتقادى كه اين نظريه دارد، منطقا محكوم و مردود است، زيرا از نظر براهين عقلى و فلسفى - چنان كه توضيح آن خواهد آمد - ترديدى در بطلان اين نظريه نيست. نظام اسباب و مسببات و رابطه على و معلولى بين حوادث، غير قابل انكار است، نه تنها علوم طبيعى و مشاهدات حسى و تجربى بر نظام اسباب و مسببات، دلالت مى كند، در فلسفه الهى، متقن ترين براهين، بر اين مطلب اقامه شده است. افزون بر اين، قرآن كريم نيز اصل عليت عمومى و نظام اسباب و مسببات را تأييد كرده است كه در فصلهاى آينده ذكر آن به ميان خواهد آمد.
بدون ترديد، معتقدان به اين تفسير، همانند اشاعره، گويا افرادى مى باشند كه روح و اراده آنها مبتلى به فلج شده است، اين عقيده كه دست تطاول زورگويان را درازتر و دست انتقام و دادخواهى مظلومان را بسته تر مى كند، آن فردى كه مقامى را غصب كرده و يا مال و ثروت عمومى را ضبط نموده است، دم از موهبتهاى الهى