نور، و آفتى هم بر او برخورد نكند، از زمين مى رويد و رشد مى كند و بسرحد كمال مى رسد، و اگر يكى از عوامل رشد و كمال، كسر شود يا آفتى برسد، به آن حد نخواهد رسيد. براى يك ماده طبيعى، هزارها (اگر) وجود دارد، اگر چنين بشود چنان مى شود و اگر چنان بشود چنين مى شود، يعنى اگر مواجه با فلان سلسله از علل شود، چنين مى شود و اگر با فلان سلسله ديگر مواجه گردد، چنان مى گردد.
در مجردات كه بيشتر از يك نحو نمى توانند وجود داشته باشند و تحت تأثير عوامل مختلف قرار نمى گيرند، قضاء و قدر، حتمى و غير قابل تبديل است، زيرا با بيش از يك سلسله علل، سر و كار ندارند و سرنوشت معلول با علت است، پس يك سرنوشت بيشتر ندارند. و چون امكان جانشين شدن سلسله اى از علل به جاى اين سلسله نيست، پس سرنوشت آنها حتمى است.
اما در غير مجردات كه امكان هزاران نقش و رنگ را دارند و تحت قانون حركت مى باشند، همواره بر سر دو راهيها و چهار راهها مى باشند، قضاء و قدرهاى غير حتمى وجود دارد، يعنى يك نوع قضاء و قدر، سرنوشت آنها را معين نمى كند، زيرا سرنوشت معلول در دست علت است، و چون اين امور با علل مختلف سروكار دارند، پس سرنوشتهاى مختلف در انتظار آنهاست و چون هر سلسله از علل را در نظر بگيريم، امكان جانشين شدن يك سلسله ديگر در كار هست، پس سرنوشت آنها غير حتمى است، به هر اندازه كه (اگر) درباره آنها صحيح است قضاء و قدرهاست و امكان تغيير و تبديل وجود دارد.
اگر كسى به نوعى بيمارى مبتلا باشد، ناچار علت خاصى سبب رنجورى او شده و اين سرنوشت خاص، از آن علت ناشى شده است. حالا اگر اين بيمار، دارو بخورد، دارو علت ديگرى است و سرنوشت ديگرى همراه دارد، با خوردن دارو، بيمارى از ميان مى رود، يعنى سرنوشت بيمار، تغيير مى كند.