هرگز هيچ كس از عرب با او تنها مبارزت نكرده بود، هيچ كس را يارا وزهره آن نبود كه به جنگ او بيرون رود.
حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: من لعمرو؟ كيست كه به جنگ عمرو بيرون رود؟ هيچ كس جواب نداد حضرت شاه مردان وشير يزدان وشجاع لشكر ايمان على مرتضى (ع) برخاست وفرمود: من يا رسول الله مبارز او مى شوم. آن حضرت فرمود: انه لعمرو، به درستى كه اين عمرو است.
آن حضرت بنشست، عمرو همچنان طلب مبارز مى كرد وشعر مى خواند وسرزنش مؤمنان مى نمود ومى گفت رجز عربى، كه معنى او از اين است كه من در مجمع ايشان ايستادم ومبارز خواستم هيچ كس يارا نداشت كه بيرون آيد. چون از حد بگذشت ديگر آن حضرت فرمود: من لعمرو، كيست كه به مبارزت عمرو برود؟ ديگر هيچكس جواب نداد، حضرت شاه مردان برخاست وگفت: من يا رسول الله مبارز او مى شوم. آن حضرت ديگر فرمود: انه لعمرو، او عمرو است تا سيوم نوبت حضرت امير المؤمنين [گفت] اگر چه عمرو باشد من مبارز او مى شوم، وغرض حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم از اين مكرر ساختن آن بود تا بر اصحاب ظاهر شود كه غير حضرت امير المؤمنين (ع) كسى ديگر مبارزت با عمرو نمى تواند كرد.
بعد از آن، آن حضرت رخصت فرمود كه به مبارزت بيرون رود وعصابه بر سر مبارك آن حضرت بست، ودعا كرد وفرمود: خدايا در روز بدر مرا هلاك عبيده نمودى، ودر روز احد هلاك حمزه نمودى، امروز مرا هلاك على منماى. چون دعا فرمود آن حضرت پياده شمشير برداشت وبيرون فرمود وعمرو سوار بود، چون به مقابل عمرو رسيد با عمرو گفت: نه تو عهد كرده بودى كه هر كس از قريش كه تو را به يكى از دو چيز خواند از او يكى قبول كنى؟ گفت: بلى. گفت:
من تو را به يكى از دو چيز مى خوانم از من قبول كن. گفت: بگو. گفت: اولا