مى گويم مسلمان شو، [گفت] اين يكى قبول نمى كنم، گفت: پس بيا تا مبارزت كنيم. گفت: من نمى خواهم كه تو را بكشم زيرا كه تو پسر ابو طالبى وابو طالب برادر من بود وتو برادر زاده منى. آن حضرت فرمود كه والله من مى خواهم كه تو را بكشم. عمرو در غضب رفت واز اسب فرود آمد وشمشير بر روى است خود زد ومتوجه آن حضرت شد وشمشير بر فرق مبارك آن حضرت زد، فرق آن حضرت بشكافت وشمشير چون به عصابه رسيد كه حضرت پيغمبر بر فرق آن حضرت بسته بود از بريدن باز ايستاد وآن حضرت بعد از چنان زخم كه فرق مباركش شكافته بود، شمشير بر فرق عمرو زد، وجنگ ميان ايشان درازا كشيد وگردى عظيم برخواست واز طرفين مردمان همه به تفريح آمدند وايشان در ميان گرد پنهان شدند، بعد از زمانى دراز گرد ساكن شد وآن حضرت شمشير را به جامه عمرو پاك مى كرد وعمرو را به دوزخ رسانيده بود.
بعد از آن پسر عمرو كه او را حسل مى گفتند وقرينه عمرو بود در پهلوانى، به مبارزت آن حضرت بيرون آمد واو نيز كشته شد وديگران بگريختند وخود را در خندق انداختند ومسلمانان ايشان را سنگ باران كردند وفتح آن هم به شمشير آن حضرت بود. چنانچه در سوره احزاب در بعضى قراءتهاى شاذه خوانده اند (وكفى الله المؤمنين القتال) [بعلى] (وكان الله عزيزا حكيما).
گويند كه: آن زخم كه عمرو بر فرق مبارك آن حضرت زده بود، هر سال تابستان تازه مى شد والم مى رسانيد وزخمى كه ابن ملجم عليه اللعنة والعذاب بر فرق مبارك آن حضرت زد بر بالاى آن زخم آمد، وآن ضربه زخم كه آن حضرت بر فرق عمرو زد آن ضربه اى است كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود كه: ضربه على در روز خندق برابرى مى كند با تمامى عملهاى جن وانس. ودر اين فقره بيان نموده شده بود.