روايت بعدى كه از امير المؤمنين (عليه السلام) نقل شده، برخى حوادث عراق را كه در زمان حاكميت ستمكاران پيش از سفيانى و قبل از ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) واقع مىشود، بيان مىنمايد.
از انس بن مالك نقل شده كه:
" زمانى كه امير مؤمنان على بن أبى طالب (عليه السلام) از جنگ نهروان بازگشت در منطقه اى به نام " براثا " فرود آمد، در آن منطقه، راهبى بنام حباب در صومعه خويش بسر مىبرد، او با شنيدن هياهوى لشكريان، از جايگاه خود به سپاهيان امير مؤمنان نگريست و با مشاهده آن صحنه عظيم، سراسيمه بيرون آمد و پرسيد: اين شخص كيست؟ و فرمانده اين لشكر چه كسى است؟ گفتند: او امير مؤمنان (عليه السلام) است كه از جنگ نهروان بازمىگردد. حباب با شتاب خود را به حضرت رساند و در حضور وى ايستاد و گفت: درود بر تو اى پيشواى راستين مؤمنان! كه به حق امير مؤمنانى. حضرت فرمود: چگونه دانستى كه من امير مؤمنان راستين و بر حقم؟ عرض كرد: پيشوائى تو را، دانشمندان و عالمان دينى پيشاپيش خبر دادهاند. حضرت فرمود: اى حباب، راهب گفت: چگونه نام مرا مىدانى؟! حضرت فرمود: نام تو را حبيب من پيامبر (صلى الله عليه وآله) به من آموخت. اينجا بود كه حباب گفت: دستت را بده، من شهادت مىدهم كه خدايى جز خداى يكتا نيست و محمد (صلى الله عليه وآله) رسول و فرستاده اوست و تو على بن ابى طالب وصى و جانشين او هستى. امير مؤمنان (عليه السلام) سؤال كرد كجا زندگى مىكنى؟ گفت در صومعه خويش. در همين جا. حضرت فرمود: از امروز در آن سكونت مكن، اينجا مسجدى بنا گذار و آن را به نام سازنده آن نامگذارى كن، (بدين ترتيب در آنجا مسجدى بنا و به نام سازنده آن براثا ناميده شد) سپس حضرت فرمود: اى حباب از كجا آب مىنوشى؟
عرض كرد: از دجله كه در آن سو قرار دارد، فرمود: چرا چشمه و چاهى حفر نمىكنى؟ عرض كرد: اى امير مؤمنان هر چه چاه كنديم آب آن شور و ناگوار بود، حضرت فرمود: در اينجا چاهى بكن، حباب شروع به حفر چاه كرد تا به سنگى سخت رسيد. كسى توان كندن آن را نيافت. حضرت وارد چاه شد و شخصا سنگ را از جاى كند. از زير آن سنگ، چشمه آبى جوشيد كه شيرين تر از عسل و لذيذتر از كره بود.
سپس فرمود: اى حباب، از اين چشمه آب بنوش. و آگاه باش به زودى در مجاورت اين مسجد تو،