ممكن مى ديد، ناگزير با دشمنان اسلام قرارداد صلح بست و موقتا از دست زدن به جنگ و اقدام حاد، خوددارى نمود تا در پرتو آن پيشرفت اسلام تضمين گردد. پيمان صلح پيامبر (صلى الله عليه وآله) با " بنى ضمره " و " بنى اشجع " و با اهل مكه (پس از بازگشت از حديبيه) از جمله ى اين موارد به شمار مى رود. (1) از نظر خارجى از نظر سياست خارجى آن روز، جنگ داخلى مسلمانان به سود جهان اسلام نبود زيرا امپراتورى روم شرقى كه ضربات سختى از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبى بود تا ضربت مؤثر و تلافى جويانه اى بر پيكر اسلام وارد كند و خود را از نفوذ اسلام، آسوده سازد.
گزارش صف آرائى سپاه امام حسن و معاويه در برابر يكديگر، به سران روم شرقى رسيد، زمامداران روم فكر كردند كه بهترين فرصت ممكن، براى تحقق بخشيدن به هدفهاى خود را بدست آورده اند لذا با سپاهى عظيم، عازم حمله به كشور اسلامى شدند تا انتقام خود را بگيرند.
آيا در چنين شرايطى، شخصيتى مثل امام حسن (عليه السلام) كه رسالت حفظ اساس اسلام را بر عهده داشت كه با قبول صلح، اين خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع كند ولو آنكه به قيمت فشار روحى و سرزنشهاى دوستان كوته بين، تمام شود؟
" يعقوبى " مورخ معروف مىنويسد: هنگام بازگشت معاويه به شام (پس از صلح با امام (حسن) به معاويه گزارش رسيد كه امپراتور روم با سپاه منظم و مجهزى به منظور حمله به كشور اسلامى، از روم حركت كرده است.
معاويه چون قدرت مقابله، با چنين قواى بزرگى را نداشت، با آنها پيمان صلح بست و متعهد شد سالانه صد هزار دينار به دولت روم شرقى بپردازد. (2) اين سند تاريخى نشان مىدهد كه هنگام كشمكش دو طرف در جامعه اسلامى،