گريزان اند. من ميل نداشتم آنان را بر چيزى تحميل كنم كه از آن گريزان هستند، زيرا جنگ چيزى نيست كه با بى ميلى و ناباورى افراد سپاه قابل دوام باشد و پيروزى حاصل گردد. و در كلامى ديگر فرمود: " والله انى سلمت الامر لانى لم اجد انصارا ولو وجدت انصارا لقاتلته ليلى ونهارى حتى يحكم الله بيننا وبينهم ". (1) به خدا قسم، من خلافت را به اين سبب تسليم كردم كه ياور و انصارى نيافتم، و اگر ياورانى داشتم شب و روز با معاويه مىجنگدم تا خداوند بين ما و آنها (شما) حكم كند و نيز فرمود: " لو وجدت اعوانا ما سلمت له الامر لإنه محرم على بنى اميه ": (2) اگر ياورانى داشتم، خلافت را به او واگذار نمى كردم چون اصولا خلافت بر بنى اميه حرام است.
در روايت زير اساسى ترين فلسفه صلح امام مجتبى (عليه السلام) آمده است، زيرا امام در پاسخ اعتراض ابوسعيد كه چرا مداهنه و مصالحه كردى با اينكه حق با تو بود ومعاويه ضال و مضل وياغى است چنين فرمودند: " آيا من حجت خدا بر مردم نيستم؟ " ابوسعيد گفت:
" چرا ". امام فرمود: " آيا من همان كسى نيستم كه رسول خدا درباره من و برادرم امام حسين (عليه السلام) فرمود: " الحسن والحسين امامان قاما او قعدا ". ابوسعيد گفت: " چرا ". امام فرمود: " اى اباسعيد! پس من امامم اگر قيام كنم يا بنشينم. و علت صلح من، علت صلح رسول خدا با قبيله بت پرست " بنى ضمره " پيش از جنگ بدر و صلح با قبيله بنى اشجع و صلح با اهل مكه هنگام مراجعت از حديبيه بود، با اين تفاوت كه آنها كافران به تنزيل قرآن بودند ومعاويه ويارانش كافران به تأويل قرآن هستند. پس وقتى كه كه من امامم، چرا نبايد رأى من و آنچه انجام مى دهم مورد اطمينان و قبول شما باشد، آيا نمى بينى در داستان موسى وخضر هنگامى كه كشتى توسط خضر نبى سوراخ شد. يا آن پسر كشته شد، يا ديوار مخروبه را اصلاح كردند، حضرت موسى (عليه السلام) از عمل خضر خشمگين شد و اعتراض كرد. چون حكمت و مصلحت آن كار را نمى دانست. ولى وقتى كه خضر حكمت و