را با يك نفر از سپاه معاويه معاوضه كند، گاهى درد دل خود را از دست همين سربازان و فرماندهان چموش و سهل انگار، به چاهها و بيابانها مى برد و بارها و بارها آرزوى مرگ و از دست اين افراد سست عنصر را دارد به حدى كه تقريبا ثلث محتويات نهج البلاغه اعم از خطبه ها، مكاتبات، و كلمات قصار و سخنان بلند و كوتاه امام (عليه السلام) در مورد شكايت از دست زيردستان و سپاه خويش مى باشد و گاهى فرهيختگان و فرزانگانى هم مانند، ابن عباس [يا انشاء الله] عبيدالله بن عباس گرفتار هوس دنيا وغارت و يغماگرى بيت المال مى گردند كه آنگاه است كه اسف على و درد و ناله اش، زمين و زمان را مىسوزاند و كسى را ياراى تحمل سوز دل و جراحت قلب غمگين و درد آلود على را نيست! هر چند تعداد محدودى هم امثال مالك اشتر، عمار ياسر، صعصعة بن صوحان، خباب بن أرت وقيس بن سعد هم وجود داشتند ولى به يقين با يك گل بهار نمى شود در بهار بايد همه جا گل باشد و گلستان، ولى سپاه شام، قطعا اين گونه نبود كه سپاه كوفه وعراف بودند.
در چنين شرايطى امام حسن مجتبى (عليه السلام) كه وارث چنين عناصر كم كفايت چه مى توانست انجام دهد؟ جايى كه برخى از سپاهيان او توطئه داشتند كه خود امام را به معاويه تسليم كنند، و برخى از آنان به مقر فرماندهى يورش مى كردند و خود امام را مورد حمله قرار مى دادند آنچنان كه در ساباط رخ داد و تعداد كثيرى از سوى ستون پنجم پنهانى از معاويه پول دريافت نموده، و در جمع سپاه امام حسن مجتبى (عليه السلام) به نفع دشمن، فعاليت داشتند. آرى امام حسن (عليه السلام) هرگز صلح نمى نمود اين شرايط و مقتضيات زمان و مكان بود كه صلح را بر او تحميل نمود و شوكران تلخ را نوشانيد واو بالأجبار كنار آمدن با معاويه را پذيرفت و از جنگ دست برداشت.
گفتارى از آل ياسين وى در متن كتاب خلاصه اى از عوامل صلح و خلاصهى جالبى را به عنوان ختم بحث خود دارد جائى كه مى گويد: " گناه يك رهبر چيست اگر مردمش فاسد و سپاهيانش خائن و اجتماعش فاقد وجدان اجتماعى باشد؟ " بدين ترتيب راز صلح يا ترك جنگ امام حسن (عليه السلام) روشن مى گردد. و ما در بخش مستقلى به تفصيل به اين موضوع