مردم عراق در واقع با اين دست و آن دست كردن، و كندى در گسيل داشتن نيرو براى جنگ با گروههاى متخاصم شام كه به حجاز و يمن و حدود عراق شبيخون مى زدند علاقه به صلح و خستگى از جنگ را نشان مى دادند و اين كه عراقيان دعوت مجدد أمير المؤمنين (عليه السلام) را به جنگ صفين به كندى اجابت نمودند، نشانهء همين خستگى از جنگ بود.
پس از شهادت اميرمؤمنان (عليه السلام) كه حسن بن على (عليه السلام) به خلافت رسيد، اين پديده به شدت خود را نشان داد و مخصوصا هنگامى كه امام حسن (عليه السلام) مردم را به جنگ اهل شام، دعوت نمود، مردم خيلى به كندى آماده شدند. (1) هنگامى كه خبر حركت سپاه معاويه به سوى كوفه به امام مجتبى (عليه السلام) رسيد دستور داد مردم در مسجد، جمع شدند، آنگاه خطبه اى آغاز كرد و پس از اشاره به بسيج نيروهاى معاويه، مردم را به جهاد در راه خدا و ايستادگى در مبارزه با پيروان باطل، دعوت نمود و لزوم صبر و فداكارى و تحمل دشواريها را گوشزد كرد، ولى امام (عليه السلام) با اطلاعى كه از روحيه ى مردم داشت، نگران بود كه دعوت او را اجابت نكنند اتفاقا همين طور هم شد و پس از پايان خطابهء جنگى مهيج آن حضرت، همه سكوت كردند واحدى سخنان ان حضرت را تأييد نكرد. اين صحنه به قدرى اسف انگيز و تكان دهنده بود كه يكى از ياران دلير و شجاع أمير المؤمنين (عليه السلام) كه در مجلس حضور داشت، مردم را به واسطه ى اين سستى و افسردگى به شدت توبيخ كرد و آنها را قهرمان پنبه، و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند و آنها را دعوت نمود تا در ركاب امام براى جنگ با اهل شام آماده گردند ". (2) اين سند تاريخى نشان مى دهد كه مردم عراق تا چه حد به سستى و بىحالى گراييده بودند و آتش شور و التهاب سلحشورى و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر