نخست در صدد بود از معاويه امتيازات مادى گرفته از زندگى راحت و مرفهى برخوردار شود و اگر مخالفتهايى با معاويه مى كرد، براى تأمين و تضمين اين امتيازات بود.
اسناد تاريخى زنده اى در دست است كه نشان مى دهد اين تهمتها كاملا بى اساس است و با حقايق تاريخى به هيچگونه سازگار نمى باشد زيرا اگر پيشواى دوم نمى خواست با معاويه بجنگد، معنى نداشت به گردآورى سپاه و بسيج نيرو اقدام كند. در صورتى كه به اتفاق مورخان، امام مجتبى (عليه السلام) سپاهى ترتيب داد و آماده جنگ شد، لكن از يكسو به واسطه عدم هماهنگى و چند دستگى سپاه امام (عليه السلام) و از سوى ديگر در اثر توطئههاى خائنانه معاويه، نيروهاى نظامى حضرت پيش از آغاز جنگ و بدون برخورد نظامى، از هم پاشيده شد و مردم از اطراف امام (عليه السلام) پراكنده شدند، امام به ناچار، از جنگ خوددارى نمود و به پذيرفتن، صلح مجبور شد.
مردم پيمان شكن!
همانطور كه در گذشته گفته شد، مردم عراق و كوفه يك دل و يك جهت نبودند و مردمى متلون و بى وفا و غير قابل اعتماد بودند، هر روز زير پرچمى گرد مى آمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح نان را به نرخ روز مى خوردند، براساس همين روحيه بود كه همزمان با بحران آرايش سپاه و بسيج نيروهاى طرفين، عده اى از رؤساى قبايل و افراد وابسته به خاندانهاى بزرگ كوفه، به امام خيانت كرده و به معاويه نامه نوشتند و تأييد و حمايت خود را از حكومت وى، ابراز نمودند و مخفيانه او را براى حركت به سوى عراق تشويق كردند و تضمين نمودند كه به محض نزديك شدن وى امام حسن (عليه السلام) را تسليم او، يا ترور كنند.
معاويه، عين نامه ها را براى امام مجتبى (عليه السلام) فرستاد و پيغام داد كه چگونه به اتكاء چنين افرادى حاضر به جنگ با وى شده است؟ (1)