فرمودند: " پسرم! كارى با من داشتى؟ " گفتم: " اگر اجازه بدهيد ". آرى سپس گفت: " بگو ببينم " من با نهايت حيرت و اعجاب پرسيدم ابو محمد كى بود؟ و آن شخص چه كسى است كه تو اين همه احترامش را رعايت كردى، سر و صورتش را بوسيدى، و پدر و مادرت را فدايش كردى او چه منزلتى دارد؟
پدرم با اندكى مكث گفت: پسرم! مگر تو او را نمى شناسى؟ او پيشواى " رافضى ها " است و سپس اضافه كرد اگر خلافت از خلفاى ما سلب شود هيچ كس در ميان نوادگان على، شايسته تر از او به مقام خلافت نيست مى دانى چرا پسرم؟ براى اينكه اين جوان فضل دارد، علم دارد، تقوى و عفاف دارد، زهد و عبادت دارد، اخلاق پسنديده و تربيت نيكو دارد، و مردى شريف و صالح و شايسته است. پدرم اندكى صبر كرد و آنگاه افزود:
افسوس پدرش را نديدى احمد اگر پدر بزرگوارش را مى ديدى كه در فضيلت و شرافت نمونهء كامل و برجسته بود هميشه انديشهء تو دربارهء پدرت توأم با خشم و غضب بود!
حيرتى بر حيرتم افزوده شد چون هر چه از بزرگان دربار خليفه از قضات و امراى سپاه و شخصيتهاى مختلف سامرا پرسشها كردم، ديدم اين مرد در ميان شهر سامراء مورد تمجيد و احترام و علاقهء همگان قرار گرفته است. من در عمرم هيچكس را ميان طبقات گوناگون مردم همانند او موجه و محترم و محبوب نديده بودم. همگان او را به عظمت وجلالت قدر اعتراف داشتند و او را بر عموم خاندان علوى ترجيح داده و مقدم مى داشتند از آن روز شأن و مقام او در قلبم جايگزين گرديد چون كسى از دوست و دشمن را پيدا نكردم جز آن كه دربارهء او ثناگو و مداح باشد ". (1) علامه مجلسى پس از ايراد اين واقعه، تاريخ آن را نيز ذكر مى كند كه فرماندار قم آن قضيه را در ماه شعبان 278 در شهرستان قم تعريف كرده است راوى اين داستان سعد بن عبد الله نامى بوده است كه مورد وثوق و اعتبار بوده است چون كسانى مانند: شيخ مفيد و كلينى از او نقل كرده اند. (2)