خبر آورد كه " ابن الرضا ابو محمد " (1) حسن عسكرى بر در تالار است. پدرم فرياد برآورد:
زود هر چه زودتر به استقبالش شتابيد و او را همراهى كنيد تا وارد شود اين وضع براى من كه پسر او بودم بسيار تازگى داشت، چون من تا كنون به ياد نداشتم كه جز خليفه و وليعهد و چند نفر از رجال خاص، در خلافت كسى را در حضور پدرم با كنيه و لقب صدا كنند ". (2) آرى كنيه احترام روشن و درخشانى بود كه دربارهء هر كسى در محفل پدرم به آسانى صورت نمى گرفت در محفل پدرم رسم چنين بود كه مردم را با اسم خشك و خالى، صدا مى كردند.
در مجلس پدرم هنگامى كه كنيهء ابومحمد به ميان آمد احساس كردم كه پدرم با شوق و اشتياق فراوان از صميم قلب گفتند كه تشريف فرما شوند، من نخست چنين انتظارى داشتم كه پدرم با حاجب پرخاش كند كه چرا يك مرد غير رسمى را با كنيه ياد كرده است و اسم خشك و خالى او را نگفته است چشم بر در دوخته بودم تا ببينم اين مرد كه مىآيد چه هيئت و شمايلى دارد ناگاه ديدم در باز شد نوجوان بلند قامت زيبار و، گندم گون، خوش هيكل با نهايت تشخص و وقار، وارد تالار شد.
تا چشم پدرم به او افتاد از جاى خود برخاست و چندين قدم به سوى او شتافت و از وى استقبال به عمل آورد او را به آغوش كشيد، صورتش را بوسيد سينه اش را بوسيد دستش را گرفت و او را بر مسند ويژه، پهلوى خود نشاند و يكباره روى خود را برگرداند و با او به گفت و شنود پرداخت و من شنيدم كه طى اين اين گفتگوها پدرم چندين بار كلمه " فدايت شوم " را به كار برد. اين چيزى بود كه هرگز به كسى نمى گفت حتى يك بار هم گفت: " پدر و مادرم فداى تو باد. " در اين وقت پرده دار، پرده را كنار كشيد و گفت: