عسكرى (عليه السلام) را به عهده داشتم. نامه ها و پيامها و سفارشهاى آن حضرت را به دوستان و شيعيان در شهرها و آباديها مى رساندم. در آن بيمارى كه با آن از دنيا رخت بربست، شرفياب محضر منور او شدم. نامههايى كه مرقوم داشته بود به من دادند و دستور فرمودند: آنها را به " مدائن " برسانم و فرمود اين مسافرت شما پانزده روز به طول مى انجامد، و هنگامى كه به " سامراء " برمىگردى با صداى شيون و آه و ناله و ضجه رو به رو خواهى شد. به عرض رساندم در آن صورت تكليف من و پاسخ نامه ها چگونه خواهد بود؟ فرمود: هر آن كس كه جواب نامه ها را از تو درخواست نمود او جانشين و وصى من است. عرض كردم باز لطفا به معلومات من بيافزاييد. فرمود: هر آن كس كه بر من نماز بخواند او جانشين من است. عرض كردم باز بيافزاييد. فرمود: هر آن كس كه از محتويات هميان خبر دهد او جانشين من است. مهابت و عظمت امام اجازه نداد كه ديگر سؤالى نمايم. من نامه ها را به مدائن رساندم و پاسخ آنها را نيز دريافت داشتم. روز پانزدهم بود كه مراجعت كردم هنگامى كه وارد شهر سامراء شدم طبق فرمودهء امام (عليه السلام) مشاهده كردم كه شهر پر از ضجه و ناله است چشمم به جعفر برادر امام افتاد كه كنار در خانه ايستاده است وعده اى از مردم اطراف او را گرفته اند در مرگ برادر به او تسليت مى گويند و به عنوان " امامت و پيشوايى " تهنيت مى دهند. با خود گفتم اگر اين شخص امام و پيشواى مردم باشد تكليف امامت روشن است چون بارها با چشم خود ديده بودم كه او اهل معصيت است و در كاخهاى اعيان و اشراف و رجال، مشغول قماربازى و ميگسارى و تفريح و عياشى است، جلوتر رفتم و به او تسليت گفتم و نزديك تر گشتم ولى چيزى در پاسخ من نگفت. در اين لحظه ديدم كه " عقيد " خدمتگزار ديگر امام بيرون آمد ورو به جعفر گفتند كه جنازه آماده است، مىتوانيد نماز بخوانيد. جعفر وعده اى كه در اطراف او بوديم وارد شديم جعفر جلوتر رفت تا نماز بخواند مى خواست تكبير بگويد ناگاه پسر بچهاى از داخل منزل بيرون آمد، عباى جعفر را در هم كشيد و فرمود: عمو عقب برگرد! من سزاوارترم كه بر جنازهء پدر نماز بگزارم. جعفر عقب برگشت، و آن پسربچه نماز گزارد و جنازه را كنار قبر پدرش امام هادى (عليه السلام) دفن كردند....
(١٨١٥)