اين پاسخ همچون حربه اى برنده رشته ى سخن مرا بريد اين بار كه سرم را بلند كردم تا رخساره ء مقدس اين جوان را بنگرم ديدم چهره ى او در چشم من دگرگون شده و هيبت و جلال تازهاى به خود گرفته است. خدا مى داند كه من در آن هنگام موسى بن جعفر را با چه شكوه و عظمت در برابرم مى ديدم. با اين همه گفتم:
فدايت گردم ما شاگردان مكتبى هستيم كه كوركورانه به كسى نمىگرويم ما مردان استدلال و احتجاج هستيم. پدرت ما را چنين پرورش داده است آيا اجازه هست كه سئوالى بنمايم؟
فرمود: هر چه خواستى بپرس. اما از آنچه ميان ما مى گذرد نبايد ديگران آگاه شوند.
زيرا اگر اين راز فاش گردد سر ما با هم خواهد رفت! پذيرفتم و سخن از قرآن و فرمانهاى خدا و پيامبر به ميان آوردم او را دريايى بى پايان و شگفت انگيزى يافتم و از خود شرمسار گرديدم. در پايان اين گفتگو گفتم: اى پسر پيامبر! پيروان تو آنان كه از اين راز خبر ندارند گمراه مانده اند آيا مى توانيم از اين گمراهى نجاتشان بدهم و گلهء بىشبان را به سوى شبان هدايت كنم؟
فرمود: آنان را بيازماى، آنان كه فكر رشيد و ايمان وسيع دارند مىتوانند مرا بشناسند. اين راز بايد پنهان بماند و گرنه سر همهء ما از گردن خواهد رفت امام اشاره به گلوى مقدس خود نمود. بدين ترتيب هشام بن سالم توانست مردان سرگردان را به سوى روشنائى هدايت كند و راه خانه وارث پيشواى ششم را به آنان نشان دهد ". (1) منصور و خاندان رسالت منصور در پيكار با خاندان على (عليه السلام) بيش از حد افراط مى نمود و با نهضت گران آنان به مقابله و مبارزه مىپرداخت و تا قتل و كشتار او از پاى نمىنشست او با محمد بن عبد الله بن حسن (نفس زكيه) و ابراهيم امام و ساير شخصيتهاى علوى به مبارزه پرداخت و تا شهيد ساختن آنان از پا نيفتاد.