به عالم خرد، معنويت و عمل، مورد توجه قرار گرفته است.
به اعتقاد من، جهان اسلام هم اكنون تحت تأثير فرهنگ جاهلى از يك سو و فرهنگ مادى غربى از سوى ديگر قرار دارد و تسلط اين دو فرهنگ، نگاهى انحرافى در وجود ما نسبت به انبياء، پيشوايان، اولياء، شهيدان، مؤمنان و نسبت به توده ها و ملتهاى اسلامى و حتى نسبت به خود ما ايجاد كرده است.
به راستى انحطاط فرهنگى و تسلط فرهنگ غرب بر جوامع ما، شرائط دشوارى از نظر سياسى، اقتصادى و اجتماعى ايجاد كرده است، فرهنگى كه بر اساس آن، حتى خود انسان مسلمان، از احترامى برخوردار نيست. پس چگونه مىتوان به حفظ حرمت ساير ابعاد وجودى وى اميدوار بود؟!
همچنانكه اين فرهنگ، انديشه ما را نيز به سوى انديشه دوران جاهليت سوق داده و پيوسته ما را به طرف سطحى نگرى و جدا ديدن اشياء و وقايع عالم از يكديگر كشانده و با هرگونه تفكر عميق و پيوستگى عوامل عالم دشمنى دارد. از اين رو نگاه ما به مسائل پيرامون خود، نگاهى تك بعدى شده و همه چيز را به شكل سفيد يا سياه مىبينيم و حاضر نيستيم در لحظه واحد حالت هاى تركيبى و نسبى را مشاهده كنيم، يا در دل خود نوعى خاص از مهر و عاطفه را مىپسنديم و اجازه نمىدهيم سينه اى مالامال از عواطف و احساسات گوناگون را به همراه داشته باشيم به همين خاطر در مورد پيشوايان و پيامبران الهى نيز تنها ظاهر حال آنان را ملاحظه مىكنيم و از درك كمالات والاى معنوى و جهان عقلانى متعالى آنان غافليم. حال اگر كسى بخواهد ديدگاه انحرافى خود را اصلاح كرده و براى آن همه فضيلت و بزرگى احترام قائل شود او را افراطى مىناميم و اگر عقل و دلش به خاطر درك آن ابعاد گوناگون معنوى و عقلانى بتپد، او را ديوانه و منحرف مىخوانيم.
اين ماجرا وقتى به اوج حساسيت خود نزديك مىشود كه بخواهيم به اين