مىآمد پايش لغزيد و سيخ بر سر فرزندى از امام كه زير پلكان ايستاده بود افتاد و طفل كشته شد. غلام سرآسيمه ماند. امام به دو گفت: تو در اين كار قصدى نداشتى! تو در راه خدا آزادى! سپس به دفن طفل پرداخت ". (1) مزرعه اى از آن خود را به يكى از بندگانش سپرده بود. پس از چندى دانست آن مرد بدان مزرعه زيان فراوانى رسانده است. در خشم شد و تازيانهاى را كه در دست داشت بر او زد. چون به خانه بازگشت بنده را طلبيد. وى نزد او رفت امام را ديد كه تازيانه بر دست دارد و برهنه است. سخت ترسيد. على بن الحسين تازيانه را برداشت و به سوى او دراز كرد و گفت: اى مرد! كارى كردم كه پيش از اين نكردهام. خطائى از من سر زد اكنون اين تازيانه را بگير و از من قصاص كن! بنده گفت: به خدا گمان مىكردم مىخواهى مرا كيفر بدهى من سزاوار عقوبت هستم چگونه از تو قصاص كنم؟
امام فرمود: زود باش قصاص كن!
مرد گفت: پناه بر خدا من از تو گذشتم چون اين گفتگو به دراز كشيد و غلام نپذيرفت فرمود: حال كه چنين است آن مزرعه صدقهء تو باشد ". (2) امام باقر (عليه السلام) گويد: " پدرم روزى غلامى را پى كارى فرستاده بود. غلام دير برگشت.
پدرم تازيانه اى به دو زد غلام گريست و گفت: على بن الحسين! از خدا بترس! مرا پى كارى مى فرستى سپس مرا مى زنى؟! پدرم به گريه افتاد و گفت پسركم! نزد قبر رسول خدا برو!
دو ركعت نماز بكن و بگو خدايا روز رستاخيز گناه على بن الحسين را ببخش سپس به غلام گفت تو در راه خدا آزادى ". (3) ترحم بر حيوانات او نه تنها بر انسانها، بر جانداران نيز مهربان بود.